Thursday, December 9, 2010

پارتی های محمود 1

شاید خیلی باور کردنی نباشه ولی واقعیت داره.محمود از دوستای قدیمی منه که به نظر من یکی از پولدارترین آدمای ایرانه و آدم خیلی هوسبازی هم هست. از کارهاش بگذریم ولی باید در رابطه با خونهء ویلاییش توضیحی بدم تا مطلب دستگیرتون بشه. تو این ویلا که تو یکی از دورافتاده ترین محله های شمال ساخته شده چیزهایی اتفاق می افته که شاید باور کردنی نباشن و من میخوام راجع به پارتی های سکسی ای حرف بزنم که هر دو ماه یک بار اونجا برگزار میشه. نمیدونم فیلم eyes wide shut رو دیدین یا نه ولی محمود از وقتی اون فیلم رو دید این ایده به ذهنش اومد که همچین کاری رو تو ایران راه بندازه. البته فرقش اینه که هیچکس نه نقابی میزنه و نه هیجی و علاوه بر اون تمام مسائل سکسی تو اتاقا اتفاق می افته. شاید یه کمی پیچیده به نظر بیاد ولی باید بگم که ویلای محمود چیزیه تو مایه های یه قصر. 60 تا اتاق داره و یه پذیرایی خیلی بزرگ که تهش هم یه بار کوچیکی هست برای مشروب. از استخر و جکوزی و سونا بگذریم. تو این مهمونی های دو ماه یک بار، همهء کسایی که میان همدیگرو میشناسن و قانون شرکت تو این پارتی هم اینه که اگر زن کسی رو کردی یه کسی هم زن تو رو میکنه! و قانون مهم تر اینه که برای ورود به این پارتی تو جلسهء اول باید سکس داشته باشی و زنت هم باید با محمود بخوابه حالا اگر تو جلسه های بعدی فقط بخوای تماشا کنی مساله ای نیست و میتونی سکس هم نداشته باشی(تمام اتاق ها چندتا جای چشم دارن که هر کسی میتونه از اتفاقات داخل اتاق باخبر بشه و تا هر چقدر که دوست داشت نگاه کنه و حال کنه ولی بدون اجازه کسی حق داخل شدن نداره!)من اول نفهمیدم چرا دفعهء اول باید زن یکی از دوستام رو بکنم و چرا مهشید،زن خودم، باید به محمود کس بده اونم طوری که محمود به صورتش نقاب بزنه و ترتیب زنتو بده ولی بعدنا فهمیدم که از این ماجرا مخفیانه فیلمبرداری میشه تا یه وقت تو به فکر لو دادن این تشکیلات نیفتی!! این فیلم به آرشیو شخصی محمود و دوستش تو کانادا میره و اگر کسی چیزی رو لو بده همهء این فیلمها تو اینترنت گذاشته میشه وخلاصه آبروریزی ای میشه اساسی. ولی اگر حرفی نزنی کسی هم کاری به کارت نداره و از همه مهم تر اینکه خارج از محدودهء پارتی کسی نباید راجه بهش با کسایی که اونجا بودن هم صحبت کنه. اینطوری این پارتی فقط جریان یه شبه که کسی نه اونو به روی زنش یا شوهرش میاره و نه به روی دوستایی که در حالت معمولی فقط دوست هستنداین مقدمه رو گفتم تا با فضای محل و پارتی آشنا بشین.حالا میخوام جریان آخرین پارتی رو براتون تعریف کنم به خاطر اینکه تو کل این چند پارتی ای که تا حالا توش بودم این یکی از همه شون باحال تر بوده.اون شب من و مهشید حسابی به خودمون رسیده بودیم. مهشید که فقط دو ساعت و نیم تو حموم بود و داشت همه جاشو اصلاح میکرد و به خودش میرسید. تا دو ساعت هم که فقط داشت با موهای بلندش ور میرفت تا حسابی سکسی تر بشن. بعدش هم یه پیرهن نارنجی پوشید که چاک سینه اش کاملاً معلوم بود و پستونای سفت و بزرگش رو کاملاً معلوم تر از قبل میکرد. یه دامن کوتاه کوتاه که اگر میشست راحت میشد خط شرت قرمزش رو دید و یه جوراب مشکی که با چکمهء پاشنه بلندی که پاش کرده بود حسابی سکسی تر از همیشه بود. من که میخواستم همونجا بپرم روش و ترتیبش رو بدم ولی خیلی جلوی خودمو گرفتم!! من هم حسابی سر و صورت رو صفا دادم و کلی ادوکلن به خودم زدم و موهام رو حسابی شونه کردم و کت و شلوار و تنم کردم و کراواتم رو هم بستم تا حسابی شیک باشم!! هرچند همهء این لباسا تا چند ساعت بعد قرار بود که از تنمون در بیان!!!از ویلای خودمون تا اونجا نیم ساعت بیشتر راه نبود. وقتی ما رسیدیم خیلیا اومده بودن و میشه گفت نزدیک به 100 نفر بودیم. کلی خوش و بش کردیم با دوستای قدیمی و دوستای جدیدی که تو همون پارتی باهاشون آشنا شده بودیم. محمود و زنش هم استقبال گرمی ازمون کردند و کلی از مهشید و لباسش تعریف کردن. یادم رفت بگم که هر کسی میبایست با خودش مشروب ببره. من هم دو تا بطری ودکای دست ساز خودمو برداشتم که میدونستم هم محمود خیلی دوست داره و هم کلی اونجا طرفدار پیدا کرده. شیشه ها رو رو پیشخون بار گذاشتم و برای خودم و مهشید دو تا لیوان از کنیاکی که اونجا از قبل بود ریختم و شروع کردم به خوردن. همزمان با خوردنم زنا رو هم زیر نظر میگرفتم تا ببینم امشب ترتیب کیو بدم. همهء زنا خوشگل و ناز بودن و با اون لباساشون داشتن منو میکشتن. تو نگاه همه شهوت موج میزد و همه منتظر بودن تا یخ مجلس یه کمی بشکنه و دو تا دو تا یا بیشتر برن تو اتاقا و شروع کنن به عشق و حال. مهشید کم کم داشت با مردا گرم میگرفت و من هم شروع کردم به صحبت کردن با چند تا از زنایی که اونجا بودن. سرم از کنیاک گرم شده بود و منتظر بودم نفر مورد علاقم رو پیدا کنم و ببرمش تو اتاق که کامی، از دوستای سربازیم، رو دیدم که اومد طرفم و بعد از حال و احوال کردن گفت "بیا بریم". من جا خوردم و با خودم گفتم "کامی جون میدونی که من گی نیستم!" گفت "آره میدونم.برا همین میگم بیا. تو اتاق یکی منتظر توئه و میخواد که کیر تو کسش رو جر بده" همین کلمه ها باعث شد که حالی به حالی بشم و بدون توجه به مهشید و اینکه دو سه تا از مردا همونجا داشتن حسابی باهاش لاس میزدن دنبال کامی راه افتادم. وقتی رسیدیم دم اتاق کامی دستمو گرفت و گفت "وایسا. میدونی که قضیه همینجا تموم میشه و بعداً بیرون از اینجا بین خودمون هم حرفی ازش نمیزنیم دیگه؟" منم گفتم "معلومه.قانون اینجا همینه!". کامی سری تکون داد و در اتاق رو باز کرد. با دیدن الهه زن کامی که رو تخت نشسته بود اولش کلی جا خوردم ولی بعد از چند ثانیه یه لبخندی زدم و کلی حال کردم از اینکه همچین کُسی نصیبم شده. الهه که از چند سال پیش زن کامی شده بود یکیاز سکسی ترین زنایی بود که من تا حالا دیدم و برای همین مساله خیلی خوشحال بودم ولی اینکه خود کامی منو آورده بود و خودش هم از اتاق بیرون نمیرفت یه کمی برام عجیب بود. به کامی گفتم "نمیری بیرون؟" اونم گفت "نه. من همیشه آرزو داشتم زنمو در حال کس دادن به یکی دیگه ببینم و خودمم باهاش حال کنم." فهمیدم قضیه چیه. رفتم سمت الهه و نشستم رو تخت. کامی هم رو صندلی ای که اون طرف اتاق بود نشست. من همهء نگاهم سمت پستونای درشت الهه بود که داشتن از تو کرستش میزدن بیرون و بدون اینکه بفهمم لبامو گذاشتم رو قسمت بالایی پستونش و شروع کردم لیسیدن و بوسیدن.الهه یه آهی کشید و یه کمی خودشو رو تخت ول کرد. منم آروم شروع کردم به باز کردن دگمه های پیرهنش و اونو از تنش درآوردم. حالا کرست سیاهش کاملا معلوم بود.اول رفتم سمت شکمش و یه کمی اونجاها رو براش لیس زدم و آروم دستمو گذاشتم رو کرستش و پستوناشو مالوندم که همین کار من باعث شد الهه رو تخت بخوابه و چشماشو ببنده. کرستش رو درآوردم. عجب پستونای معرکه ای داشت. سفید و درشت و سفت. نوک قعوه ای پستوناش هم زده بود بیرون و معلوم بود حسابی حشری شده. شلوار چسبی زردی پاشبود که همهء برجستگی های پروپاچهء خوش تراشش رو معلوم میکرد. آروم شروع کردم به مکیدن نوک پستوناش و با دستم هم شروع کردم با ناز کردن رون پاش و گاهی هم یه انگشتمو به ناحیه کُسش میزدم که همین کارم حسابی حشریش کرده بود. آروم آروم صورتمو آوردم پایین و پایین تر تا رسیدم به شلوارش و آروم دگمه هاشو باز کردم و زیپشو کشیدم پایین. بوی کُس خورد به دماغم. داشتم حال میکردم. چه بوی نازی داشت. کُسش خیلی خوشبو بود. شلوارش رو درآوردم و خودمو رسوندم به شرت سیاهش که منتظر دراومدن بود. به کامی نگاه کردم و دیدم که دستشو از رو شلوارش گذاشته رو کیرش و داره میمالونه. بهش گفتم "میشه شرت زنتو دربیارم؟" اونم کلی حال کرد و گفت "آره.درش بیار" و سرعت مالوندنش رو بیشتر کرد. منم شرت الهه رو درآوردم و تو همون لحظه بود که فهمیدم کامی از اینکه داره سکس ما رو میبینه کلی حشری شده و اینکه هرچی باهاش بیشتر از این مساله صحبت بشه بیشتر حال میکنه. الهه اصلاح نگرده بود ولی پشماشو جوری مرتب کرده بود که فقط تو قسمت بالای چاکش مو داشته باشه و قسمت پایینیش کاملاً بی مو بود. آروم زبونمو گذاشتم رو همون چاک و از پایین کشیدم به بالا که آه و نالهء الهه دراومد و گفت "جوووون...واااای". منم به کامی گفتم "کُس زنت خیلی خوشبوئه ها. نمیخوای بو کنی؟" کامی حسابی حشری بود جوری که فکر کردم همین الان آبش میاد. اومد سمت ما و نشست رو لبهء تخت. من شروع کردم به بازی کردن با چوچولهء الهه و حسابی باهاش بازیکردم و کامی هم تو این مدت لباساشو درآورد. کیرش سفت سفت شده بود و آمادهء آبیاری!!! منم بلند شدم و شروع کردم به درآوردن بلاسام. تا پیرهنمو درآوردم دیدم که الهه هم بلند شد و رو تخت نشست و دستشو جلو ورد و کمربند شلوارمو باز کرد و شلوار و شرتم رو با هم کشید پایین و کیرمو گرفت تو دستش و شروع کرد به بازی کردن باهاش. انصافاً کیر من درمقابل کیر کامی خیلی بزرگ تر بود و معلوم بود که الهه خیلی داره حال میکنه چون برگشت و به شوهرش گفت "میبینی؟این یعنی کیر نه اونی که لاپای توئه!" کامی هم گف "معلومه که خیلی داری حال میکنی نه؟" الهه یه سری تکون داد و کیر منو کرد تو دهنش و شروع کرد به دیوونه کردن من. معلوم بود زیاد عادت به کیر بزرگ نداره و اولش یه کم به سرفه افتاد ولی بعدش شروع کرد به ساک زدن و حسابی با زبونش بهم حال داد جوری که حس میکردم همین الانه که آبم بیاد ولی خیلی خودمو کنترل کردم تا از اون کس و کون بی نظیر بی بهره نباشم. کامی هم کیرشو آورد نزدیک تر و الهه شروع کرد به بازی کردن با اون و خوردن کیر من و بعد از یه مدت مال منو از تو دهنش درآورد و مال کامی رو کرد تو دهنش و همزمان با مال من بازی میکرد. یکی دوبار این کار رو تکرار کرد و من دیدم نمیتونم تحمل کنم. برای همین رفتم رو تخت دراز کشیدم و به الهه گفتم "حالا وقتشه که بیایی بشینی روش تا جر بخوری". اونم که معلوم بود منتظره همین مساله است کیر کامی رو ول کرد و اومد طرف من. اول رو تخت ایستاد و اومد بالا سرم و کُسش رو قشنگ رو کیر من تنظیم کرد و آروم نشست. وقتی نوک کیرم خورد به کسش داشتم دیوونه میشدم. آروم آروم کیرمو کرد تو کسش و من تنها چیزی که حس میکردم لذت عمیقی بود که از برخورد حساس ترین نقطهء بدنم با داغ و مرطوب ترین جای الهه بوجود اومده بود. وقتی حسابی کیرم رفت تو، الهه شروع کرد به بالا پایین رفتن و آه و نالهء خودش هم دراومد. کامی هم کنار ما بود و کیرش تو دستش بود و داشت ما رو تماشا میکرد. بعد از یکی دو دقیقه الهه پا شد و عین جنده های حرفه ای کیرمو گرفت تو دستشو بعد از یکیدوبار مالوندن کرد تو دهنش و دوباره حسابی خیسش کرد. بهدش هم برگشت و پشت به من چهاردست و پا نشست . منم درسم رو از بر بودم. رفتم بالا سرش و با تفم سوراخ کونشو حسابی خیس کردم و به کامی گفتم " حالا میخام کون زنتو پاره کنم. کسش که جر خورد" کامی هم با لحنی حشری گفت "بکن. هر کاری میخوای بکن" و رفت جلوی زنش و کیرشو کرد تو دهن الهه. منم آروم کیرمو گذاشتم دم سوراخ کون الهه و آروم آروم فشار دادم. خیلی سوراخ تنگی داشت و خوب نمیشد بازش کرد. بعد از چند بار تلاش بالاخره راه کونش رو هم باز کردم و تا نوک کیرم رفت تو کونش، یه کمی دوباره به کیرم تف زدمو محکم کردم تا ته تو کس الهه جوری که جیغ بلندی زد و سرشو آورد پایین. گفتم "درد گرفت" گفت "بکن...بکن که دارم جر میخورم" منم حسابی تحریک شده بودم و همین که کیر گندم تو تنگ ترین سوراخی بود که تا اون موقع به خودش دیده بود باعث شده بود که بدون فکر کردن فقط تلمبه بزنم و محکم تر زن رفیقمو جر بدم. الهه همینطور جیغ و داد میکرد و به کامی میگفت "میبینی؟ دارم به دوستت کون میدم. چه کیر گنه ای الان تو کونمه...وااای...مردم...جوووون...بکن....بکن که دارم پاره میشم". دیگه داشتم منفجر میشدم و محکم تر و محکم تر کیرمو میکوبوندم به ته کون الهه و اونم لبند تر داد میزد و همزمان هم کیر کامی تو دستش بود و داشت باهاش بازی میکردو گاهی اوقات هم یه دور میکرد تو دهنش و درمیاورد. وقتی دیدم آبم داره میاد کیرمو کشیدم بیرون و تا اومدم با کیرم بازی کنم و آبمو بریزم رو کون الهه دیدم که الهه برگشت و صورتشو آورد نزدیک. کامی هم اومد جلو تر. الهه کیر منو گرفت و شروع کرد به بازی کردن و دهنش رو تا اونجایی که میتونست باز کرد. آبم با فشار عجیبی زد بیرون و همش رفت تو دهن الهه و اونم نامرد نکرد و تا اونجایی که میتونست خورد و وقتی کاملاً ارضا شدم دیدم که صدایکامی داره بلند تر میشه و فهمیدم که آبش داره میاد. کیرمو آوردم عقب تر تا اونم آبشو بریزه تو دهن و رو صورت الهه. باور کردنی نبود که از کیر به اون کوچیکی این همه آببزنه بیرون. الهه نمیتونست همهء آب کامی رو بخوره و مقدار زیادیش رو داد بیرون که ریخت رو سینه اش. بعدش هم کیر هر دوتامون رو گرفت و شروع کرد با زبون و لبشباهاشون بازی کردن. حال عجیبی بودم. کرخت و سبک. کامی یه نگاهیبهم انداخت و گفت"خیلی حال داد" گفتم "آره. عجب کسیه این زنت بابا". الهه کیرامون رو ول کرد و رو تخت درازکشید و بهم گفت "من همیشه دوست داشتم یه بار با تو سکس داشته باشم. چون همیشه از رو شلوار میدیدم چه کیر گنده ای داری" کامی هم خندید و گفت "واسه این بود که اومدم سراغ تو." خندیدم و شروع کردم به خشک کردن کیرم. کامی هم رفت کنار الهه دراز کشید و به من گفت "بریم یه لبی تر کنیم" گفتم "آره.سیگار داری؟"--------------بعد از یکی دو لیوان کنیاک و یه سیگار حسابی داشتم با کامی راجع به زنای توی پارتی حرف میزدم و تو همین مدت متوجه نبودن مهشید، زنم شدم. حدس زدم که با یکی از مردای اونجا تو یکی از اتاقا مشغول عشق و حاله. به هر حال همه مون واسه همین رفته بودیم اونجا. تو صحبت با کامی بحث کشید به سکس خودمون و من بهش گفتم "تا حالا کس به باحالی کس الهه نکرده بودم" و اونم گفت "منم تا حالا از سکسم انقدر لذت نبرده بودم" گفتم "چی میگی؟ تو که همیشه الهه رو داری و هر وقت بخوای میتونی باهاش حال کنی" دیدم کامی یه نگاهی بهم انداخت و گفت "آره. خیلی هم با هم حال میکنیم ولی دیدن این که الهه داره به یکی دیگه میده خیلی کیف داره". یه کمی تعجب کرده بودم. گفتم "یعنی چی؟" اونم یه پکی به سیگارش زد و ادامه داد که "تو پارتی قبلی بعد از اینکه با یکی از زنا حالمو کردم مثل الان اومدم بیرون و بعد از نیم ساعت گفتم یه سری به اتاقا بزنم و ببینم توشون چه اتفاقایی داره میافته. تو بیشتر اتاقا مردو زنا رو هم افتاده بودن و مرده داشت تلمبه میزد. جالب بود و البته یه کمی هم خنده دار بود اینکه مثلاً فلان رفیقتو از کون ببینی که داره کس میکنه! ولی بعد از اینکه از چند تا چشمی رو دیدم رسیدم به اتاقی که توش الهه بود و یه مرده که نمیشناختمش. هنوز هم نمیدونم کی بود ولی الهه رو دولا کرده بود رو تخت و داشت سفت میکردش. نمیدونم چی شد ولی دیدن این صحنه که زنم داره به یکی دیگه کس میده خیلی حشریم کرد. نمیتونم برات بگم تا چه حد حشری شده بودم. میخواستم همون موقع برم تو اتاق و بپرم رو الهه ولی میدونستم با این کار همهء لذت قضیه رو خراب میکنم" سرمو تکون دادم و با حیرت منتظر شنیدن ادامهء حرفاش شدم. کامی هم ادامه داد "آره....از اون موقع تا حالا هر شب دارم صحنهء کس دادن الهه رو تو ذهنم تصور میکنم که داره به یکی دیگه میده و منم بالا سرش دارم خودمو آماده میکنم که بکنمش" یه جرعه از لیوانش خورد و گفت "نمیتونی تصور کنی چقدر همچین چیزی میتونه سکسی و تحریک کننده باشه. به خصوص که کسی که داره میکنه یه آدم قوی باشه و تو چند پوزیشن مختلف این کارو بکنه. اون شب اون مرده طوری الهه رو کرد که من با خودم فکر کردم الهه پارهء پاره شده!!!! باورت نمیشه ولی همینطور میکردش. بعد بلندش میکرد و برش میگردوند و دوباره میکرد. بعدش کیرشو میذاشت تو دهنش و بعد دوباره برش میگردوند و از کون میکردش و خلاصه نزدیک به نیم ساعتشو خود من دیدم حالا چقدر قبلش داشته میکرده نمیدونم. از همه باحال تر هم این بود که وقتی آبش داشت میومد کیرش رو درآورد و سر الهه رو آورد جلو خودش. مطمئن بودم که الان میخواد همهء ابشو بریزه تو دهن الهه ولی به محض اینکه آبش زد بیرون سر الهه رو یه کم برگردوند و هر چی آب تو کمرش بود خالی کرد رو موهای الهه. موهای الهه از شدت آب سفید شده بود....نمیدونی چه صحنهء باحالی بود" گفتم "چرا. الان که فکر میکنم میبینم که خیلی باید دیدن کس دادن زن خوشگل و سکسی ای مثل الهه باحال باشه." لیوانم رو بلند کردم و گفتم "به سلامتی کس و کون زنت" و خندیدم. اونم گفت "شاید هم دفعهء بعد نوبت من باشه که مهشیدو بذارم اینجا" و دستشو گذاشت رو کیرش. سرمو تکون دادم و گفتم "شاید!" اونم لیوانشو برداشت و گفت "پس به سلامتی کس و کون مهشید!!"--------------کامی رفته بود تا یکی از زنا رو ببره تو اتاق و ترتیبشو بده. من هم یه ذره موندم و مشروبمو خوردم و یه سیگار دیگه روشن کردم و شروع کردم به فکر کردن دربارهء اتفاقاتی که افتاده بود. حرفای کامی دربارهء دیدم زنش با یه مرد دیگه خیلی روم اثر گذاشته بود. با خودم فکر کردم تو کل این مدتی که به پارتی های محمود میومدم هیچوقت از چشمی های اتاق ها سکس دیگران رو تماشا نکرده بودم و همش به فکر کردن زنا بودم. از این ایده بدم نیومد که یه سری به اتاقا بزنم و ببینم چه خبره. سالن نسبتاً خلوت بود و تک و توک کسایی که بودن معلوم بود که تازه عشق و حالشون تموم شده و منتظر دور دومشون هستن و دارن یا سیگار میکشن یا مشروب میخورن. رفتم تو دالونی که اتاقا توش قرار داده شده بود. همیشه این ایدهء محمود رو تحسین کرده بودم. اونم با چه ظرافتی تونسته بود این نقشه رو پیاده بکنه جوری که مو لای درزش نره!! دم اتاق اول ایستادم و چشمم رو به سوراخای دیوار نزدیک کردم و شروع کردم به دید زدن. خبری نبود. رفتم سراغ اتاق بعدی و نگاهی انداختم. اینجا یه مرده رو زنه افتاده بود و داشت تلمبه میزد. صدای زنه خیلی حشری کننده بود. مرده تلمبه زدنش تند تر شد و زنه دا میزد "آها...محکم...محکم...جرم بده...جووون"...معلوم بود که آب مرده داره میاد. اون اتاق رو هم ول کردم و رفتم سراغ اتاق بعدی. اونجا یه مرده رو مبل نشسته بود و دوتازن داشتن کیرشو تو دهنشون میچرخوندن و حسابی براش ساک میزدن. آخ که چه مرد خوشبختی بود. دو تل زن با هم؟ چرا به فکر من نرسیده بود؟ به خودم قول دادم که تو دور دوم حتماً با دوتا زن حال کنم. تو دو تا اتاقا بعدی کسی نبود ولی تو اتاق بعد از اونا چیزی رو دیدم که هیچوقت از ذهنم پاک نمیشه. مهشید رو دیدم که به چهار تا مرد مشغول عشقبازی بود. وای خدا من....این یعنی مهشید منه که داره به چهار نفر میده؟ باورم نمیشد. لحظه ای که من رسیده بودم مهشید رو به تخت دولا شده بود و یه مرد گردن کلفت داشت از پشت ترتیبش رو میداد و سه تای دیگه رو تخت نشسته بودن و کیراشونو هوا کرده بودن و مهشید یا دهن و با دست داشت بهشون حال میداد. باورم نمیشد که زنم تا این حد مثل جنده ها رفتار کنه و همزمان با چهار تا مرد به معنای واقعی کلمه سکس داشته باشه. خلاصه دهن مهشید بود که از این کیر به اون کیر میرفت و دستای مهشید بودن که یکی درمیون کیرای دیگه رو نوازش میکردن. معلوم بود اون چهارتا از لباس مهشید خیلی خوششون اومده بود که اونو درنیاورده بودن.شایدم وقت نکردن!! با اشتیاق عجیبی به نگاه کردنم ادامه دادم. اونی که از عقب داشت کس مهشید رو جر میداد شرت مهشید رو حتی از پاش کامل درنیاورده بود و میتونستم قشنگ شرت کوچولوی مهشید رو ببینم که تا زیر زانوهاش کشیده شده بود پایین و دامن کوتاهش که رفته بود بالا و اون کون زیبا و سفید را معلوم میکرد و از همه سکسی تر اون حالتی بود که مهشید موقع کس دادن به خودش گرفته بود. شاید منی که بارها با همون حالب مهشید رو کرده بودم متوجه نشده بودم ولی حالا که داشتم میدیدم میفهمیدم چقدر این کون قمبلی که اومده بالا سکسیه. اون یارو همونطور تلمبه زد تا وقتی که یکی از اون سه تا گفت "خب حالا نوبت منه" مهشید هم آروم خودش رو از مرد پشت سریش جدا کرد و رفت رو تخت. نفر وسطی هم رفت عقب تر و پاهاش رو یه کم باز کرد. مهشید هم شرتش رو کامل درآورد و دامنش رو هم کشید پایین تا راحت بتونه به کس دادنش ادامه بده. موقعیت تخت جوری بود که من میتونستم همه چیز رو خوب ببینم. چقدر تو دلم محمود رو دعا کردم که همچین موقعیت خوبی رو برای مهموناش فراهم کرده بود. همه چیز عالی و حساب شده بود. مهشید پیرهنش رو هم در آورد و رفت بالا سر مرده و کسش رو گذاشت جلو دهن مرده. اونم مطمئناً چاره ای نداشت جز اینکه بلیسه و جوری این کار رو کرد که مهشید حسابی حشری تر از قبل شد. از بین سه تای دیگه هم اونی که تا حالا داشت مهشید و میکرد نشسته بود و دوتای دیگه داشتند به رون و پاهای مهشید دست میکشیدند. مهشید اومد پایین و کیر مردی رو که تا حالا داشت کسشو میخورد گرفت تو دستش و اونو رو کسش تنظیم کرد و آروم آروم کردش تو کسش. نالهء خودش و همون مرده باهم دراومد. بعدش هم یکی از اون سه تای دیگه کرست مهشید رو داد پایین و دوتاپستونش رو قشنگ انداخت بیرون. مهشید شروع کرد به بالا و پایین پریدن و اون دو تا هم شروع کردند به مالوندن پستونای مهشید با یه دست و مالوندن کیراشون با یه دست دیگه. بعد از یه مدت یکی شون بلند شد و رفت پشت سر مهشید و گفت "حالا میخوایم کس و کونتو یکی کنیم". معلوم بود که کون مهشید پاره میشه چون یارو کیرش واقعاً کلفت بود. وقتی رفت پشت مهشید اون یکی از تلمبه زدن دست کشید و مهشیدو خوابوند رو خودش جوری که کونش قشنگ باز بشه. اونی هم که پشتش بود قشنگ از این حالت استفاده کرد و کیرشو گذاشت دم کون مهشید. یکی دو بار فشار داد که جیغای مهشید خیلی وحشتناک بودن و یارو رو ترسوند! ولی بعدش مرده قشنگ با تف کون مهشیدو خیس کرد و کیر خودش رو هم حسابی تف آلود کرد و دوباره کیرشو گذاشت دم کون مهشید. این بار هم با فشار های اول و دوم جیغ مهشید رفت هوا ولی یارو این بار از رو نرفت و هر چقدر مهشید داد زد که "آی سوختم....آآآی" توجهی نکرد و من دیدم که کیر به اون کلفتی تو کون زنم غیب شد. قیافهء مهشید نشون میداد که حسابی داره درد میکشه. وقتی حسابی کیره رفت تو کون مهشید هر دو با هم شروع کردن به عقب جلو کردن و آخ و اوخ مهشید دوباره بلند شد و این بار معلوم بود که هم داره از کس دادن لذت میبره و هم کون دادن به اون کیر بزرگ براش عادی شده. تو همون حال که اون دو تا داشتن مهشید رو میکردن، اون دوتای دیگه هم رفتن جلو صورت مهشید و کیراشونو گرفتن جلو دهنش. مهشید هم که حسابی حشرش بالا زده بود یکی درمیون برای این و برای اون یکی ساک میزد. بعد از چند دقیقه اونی که داشت مهشید رو از کون میکرد بلند شد و به اون یکی اشاره کرد. مهشید تا اومد بگه نه کیر اون یکی هم رفتتو کونش و باز هم تلمبه زدنا ادامه پیدا کرد. چند دقیقه تو همین حال گذشت تا اینکه اون یارو کیرشو از تو کون مهشید درآورد و مهشید هم آروم و با درد از رو کیر اون یکیبلند شد و به پشت دراز کشید رو تخت و گفت "حالا یکی یکی". اونا هم صف کشیدن و اولی رفت رو تخت و پاهای مهشیدو باز کرد و کیرشو گذاشت تو کسش و شروع کرد به تلمبه زدن و همینطور که رو مهشید دراز کشیده بود لبش رو میبوسید و با پستوناش بازی میکرد. بعدش نوبت نفر بعد بود که اومد و پاهای مهشید رو تا اونجایی که میشد از هم باز کرد و خودش نشست لای پاهاش و نشسته کیرشو کرد تو کس مهشید و چند بار تلمبه زد ولی پاهای مهشید تا حدی از هم باز شده بود که من فکر کردم همین الانه که جر بخوره. نفر بعدی برعکسپهای مهشید رو کاملاً بست و با دست راستش جوری مچ پاهای مهشید رو به هم چسبوند و نگه داشت که کس مهشید از لای پاش زد بیرون. من از اونجا خوب نمیدیدم ولی میتونستم اون دو تا گوشت کوچیک رو که لاش یه شکاف خوشگل داره رو تصور کنم که از لای پای زنم زده بیرون. تو همون حالت اون مرده کیرشو کرد تو کس مهشید و شروع کرد به گاییدن. کمتر از یک دقیقهء بعدش نفر آخر اومد و پاهای مهشید رو گرفت و گذاشت پشت سرش جوری که کس و کونش قشنگ اومدن بالا و کیرشو با مهارت تمام کرد تو کس مهشید و چند بار تلمبه زد. بعد از اینکه اونم کارش تموم شد مهشید نشست رو تخت و گفت "ایوالله. کمراتون که خوب بود. حالا ببینم آباتون چقدر داغه. قولی که داده بودین این بود که آباتونو نگه دارین و باهم بهم بدینش" .اونا هم سری تکون دادن و اومدن نزدیک تر و همه شون کیراشونو گرفتن تو دستاشون و شروع کردن به جق زدن جلو صورت زنم. همین طور که جق میزدن یکی شون گفت "ما من داره میاد" و بلافاصله بعدش یکی دیگه شون گفت "منم" و آبش با فشار تمام زد بیرون و ریخت رو صورت مهشید. مهشید چشماشو بست و دهنشو باز کرد. آب مرده بود که میرفت تو دهنش و اونم اول دهنشو میبست و بعد بلافاصله باز میکرد و یه قسمت از آب رو میداد بیرون. بعدش نفر بعد بود که سر مهشید رو آورد طرف خودش و همزمان با اون آب رفیقش هم اومد و هر دوتا با هم اونو خالی کردن رو صورت مهشید. صورت مهشید پر شده بود از آب کیر این سه تا مرد که معلوم بود حسابی کار کشته هستن و کمر سفت. آبکیر بود که از صورت مهشید آویزون بود و میریخت رو پستوناش و رو تخت. نفر چهارم ولی آبش نمیومد و هر چقدر تلاش کرد نتونست کاری بکنه. مهشید هم یه کم با دهن بهش کمک کرد ولی باز هم نیومد. این بود که مهشید گفت "معلومه تو زیاد هماهنگ نیستی. برو سراغ یه زن دیگه" و از رو تخت بلند شد و رفت تا شرتش رو از رو زمین برداره. همین که دولا شد تونستم برق نگاه اون مرده رو که هنوز ارضا نشده بود ببینم. تا مهشید دولا شد اونم حمله کرد به مهشید و هولش داد رو به دیوار و مهشید و چسبوند به دیوار. یکی شون گفت "ناصر چیکار داری میکنی؟" ولی اون جواب نداد و بلافاصله پای چپ مهشید رو داد بالا و کیرشو کرد تو کس مهشید. مهشید صورت پر از آب کیرش رو به دیوار بود و پستونای گنده اش چسبیده بودن به دیوار و پای چپش بالا بود و معلوم بود که داره حال میکنه. مرده محکم و محکم تلمبه میزد و میگفت "نمیذارم همینطوری بری. فکر کردی. الان جرت میدم. الان میخوام این کس نازتو جر بدم.فهمیدی؟" مهشید هم که حسابی حشی بود گفت "آره...آره...جرم بده...جوووون... تا حالا ینجوری کس نداده بودم....جوووون" و تلمبه زدنای مرده هم تند تر و تند تر میشد و محکم تر و محکم تر جوری که جیغ مهشید بلند تر و بلند تر میشد تا جایی که یهو مرده سرعتش کم تر شد و بعد از چند تا تلمبهء آروم پای مهشید و ول کرد و کیرشو درآورد. فهمیدم که آبشو خالی کرده تو کس زنم. بعدش هم خودش رو کشید عقب ولی مهشید همونطور چسبیده به دیوار ایستاده بود و میشد ذره ذرهء لذت رو تو صورتش دید و من داشتم به لای پاش نگاه میکردم و میدیدم که آب کیر سفید مرد چهارم داره از توی کسش میاد بیرون و میریزه روی زمین.

شیطنتهای من واسه حشری کردن یه دکتر

خيلى وقت بود واسه يه كارى ميرفتم دندون پزشكى هر از چند وقت يه بار بايد ميرفتم پيش اين دكترِ. طرف خيلى سر و گوشش ميجنبيد و سعى ميكرد هر جور شده ما رو بلند كُنه ولى من بهش پا نميدادم يعنى نه پسش ميزدم نه پا ميدادم. آخرين بار حتى غير از اينكه حين معاينه كلى دستماليم كرد. يک بارم لبم و بوسيد ولى من پسش زدم. هيجوقت محلش نميذاشتم و هميشه پسش ميزدم .البته قبلاً هم اين كار و كرده بود يه چند باري ولى خوب همش بعدش بد خلقي و اينا در آورده بودم سرش. خلاصه حسابى واسم راست كرده بود طرف .از پيشش كه برگشتم هوس كردم يكم سر به سرش بذارم .واسش sms دادم “ اين دفعه لبت برعکس خودت خيلى شيرين بود “پشتش از شدت كف بهم زنگ زد… جوابش و ندادم. خيلى از اين بازي خوشم اومد. هوس كردم بيشتر سر كارش بذارم و باهاش بازى كنم. چند دقيقه بعد باز بهم زنگ زد البته خوب معلومه كه شمارم رو از تو پروندم درآورده بود و چند باري دفعات قبل واسه ادامه درمان و اينا با موبيلم تماس داشت. بعد از كلى قربون صدقه رفتنم بهم گفت لبت خيلى خيلي خوشمزه بودا… جواب دادم حالا من حالم بد شد و يه چيزى گفتم …گفت… يعنى جدى حالت بد شد با يه بوسه …گفتم آررررره… خيليييييي… البته… و سكوت كردم .گفتش… البته چى خوشگلم .گفتم… مممممم البته فقط واسه اون بوسه كه نبود. گفت… پس واسه چى بود جواب دادم… اون همه دستمالى كه تو كردى ميخواستى حالم بد نشه؟؟؟ خنديد و گفت بابا چه دستمالي اي… حالا حين درمان گاهى دستم اگه بهت بخوره ميشه دستمالي؟ با يه ناز و عشوه خاصي گفتم …درمان؟ چه درمانى… كم مونده بود منو بکني بابا. يه كم سكوت كرد، كف كرده بود بدبخت، انتظارشو نداشت .بعدش با يه صدايى لرزون گفت اى منحرف …خنديديم! گفتش نميخواي بازم بياي پيشم؟ جواب دادم دكتر تويى تو بايد بگى كي لازمه بيايم. جواب داد بابا فعلاً كه اين تويي که بايد منو درمان كنى. خنديديم و گفتم ok پس با منشيت هماهنگ ميكنم. اونم گفت باشه هر چى تو بگى. و يكم حرفهايى عادي و بعدشم خدافظى. چند روز بعد واسه اينكه برم پيشش اول از منشيش وقت گرفتم گفت چهارشنبه ساعت 9 شب بيا. به خودم گفتم به بهانه تعويض ساعت بهش زنگ ميزنم تا حشريش كنم. بهش زنگ زدم جواب نداد. يه ساعاتى بعد داشتم رانندگى ميكردم كه خودش زنگ زد. با عشوه بهش گفتم نبينم ديگه جوابمو ندى. گفت ببخشيد تنها نبودم… نميشد عزيزم. گفتم وااااااا مگه ميخواستى چى كار كنى. اونم گفت با يه خانم خوشگلى مثل تو بايد تنهايى حرف زد. گفتم eeeee ؟ تورو خدا .!!!!حالا جدي جدي نظرت راجع به من چيه؟ جواب داد خودت كه ديدي… اونقده خوشگلى كه از همون روز اول كه اومدى نتونستم جلو خودمو بگيرم. گفتمش دكتر… تو همه رو اينقده دستمالي ميكنى؟ اونم گفت نه بابا همه كه قد تو خوشگل نيستن. البته خبرشو داشتم كه با بيشتر بيماراي ترگل پرگلش اين كارا رو ميکرد تقريباً منم واسه همين ميخواستم حالشو بگيرم. بحث رو عوض کردم و بهش گفتم ساعت 9 شب بهم وقت دادن… نميشه صبح بيايم؟ گفت نه بابا صبح خيلي شلوغه. گفتم پس لااقل ? بيايم كه تا ? تموم شم.. ديره به خدا. گفت باشه ? بيا. گفتم الكى ميگى از ? ميام اونجا معطلم ميكنى.. اگه معطل بشم ناراحت ميشم حالتو ميگيرما. گفت چه بداخلاق… وقتى ميگم ? مطمئن باش بيخود نميگم. گفتم اى بدجنس نكنه جور كردى خلوت بشه ها؟ نکنه خبريه؟ گفت آااااااره عزيزم… خيلي باهات کار دارم. با عشوه سؤال کردم مگه ميخواي چيکار کني که ميخواي خلوت باشه؟؟؟ اونم جواب داد ميخوام جيگرتو بخورم خانوم بلا …صدامو خمار کردم و گفتم بدجنس… با ماشينما… نميگى حالم بد شه چپ كنم؟ گفت نه عزيزم… حالا تو بيا… خودم حالتو بد ميکنم. جواب دادم يجورى ميگى آدم ميترسه… نكنه ميخواى همونجا بکنيش …!!!ساكت شد… بازم كف كرده بود. منم گفتم نخير اصلاً از اين حرفها نيس… به شرطى ميام كه اذيتم نكنى ها. اونم جواب داد چقده تو منحرفى… ميخوام درمانت كنم فقط. جواب دادم آره جون خودت …ok همون ? ميام. بعدشم خدافظى كرد. حسابى كف كرده بود از صداش معلوم بود. روز موعود رسيد تصميم گرفتم حسابى بچزونمش و حسابى حشريش كنم تا لب چشمه ببرم و تشنه برش گردونم با خودم گفتم تا آخرين حد ميبرمش… حسابى بهش حال ميدم از شق درد بميره ولى نميذارم کاري بكنه… تو مطب که کاري ازش بر نمياد آخ كه چقدر اذيت كردن اين مرداي حشرى حال ميده خيلى… خوشم مياد ديوووووووووونش ميكنم موهامو كه مش زده بودم و چند نخ چند نخ جدا جدا كردم و کليپس زدم ميدونستم خيلى باهاش خوشگل ميشم خصوصاً وقتى از زير مقنعه بيرونه. من تو آرايش كردن خيلى واردم اينكارو هم جورى ميكنم كه يه شاخه كمرنگ و يه شاخه پر رنگ بشه نميدونم ميفهمين چى ميگم يا نه ولى خيلى توپپپپپپه .يه دامن خش خشي هم پام كردم كه اگه بخواد پامو دستمالي کنه حسابى حشرى بشه باهاش يه مانتوي تنگ، اندامى و کوتاه هم پوشيدم كه حسابى بهم مى اومد با يه صندل سفيد توپ كه پاهامو حسابى خوشگل ميكرد پاهام كه خودش هميشه عين هلوم (کسم) تميز و خوشگله و نيازى نبود آمادش كنم. آخه من پاهاي واقعاً زيبايى دارم. تا آخرين حدى هم كه ميتونستم آرايش كردم …رفتم جلوي آينه…  wow وحشتناک خوشگل شده بودم. با شوهرم و پسر کوچولوم كه ? سالشه و يكم هم ناخوش بود رفتيم دكتر تيپم اونقد خفن شده بود که منشيش كه دختر بود با نيگاش داشت منو ميخورد چه برسه به بقيه مريض ها سر ساعت ? اومد بيرون معلوم بود اومده منو ببينه و صدام کنه. نگام كرد… نگاش روم موند… چشاش كاملاً گرد شده بود …منم با يه نگاه پر از نياز …به صورتى كه هيچ كس ديگه اى متوجه نشه آروم با چشام سلامش كردم. كف كرده بود… منشيش پرسيد خانم… (منو ميگفت) رو بگم بيان تو؟ با كلى مكث گفت نه دندوناي ايشون خيلى كار دارن… بقيه وضعشون چجوريه .گفت دوتا مريض ديگه هستن كه …حرفشو قطع كرد و گفت ok اول اونا رو بفرست مريض ديگه اي هم قبول نكن .رو كرد به شوهرمو گفت …شرمنده آقاي… دندوناي خانم شما خيلى كار داره. اگه اجازه بدين كه بقيه بيخود معطل نشن ممنون ميشم شوهرم هم گفت خواهش ميكنم طوري نيست دستامو گذاشتم رو قلبم، گوشه ي لبمو گزيدم و با عشوه نگاش كردم …يعنى اى بدجنس… دارم ميترسم .يه لبخندِ موزيانه زد و رفت تو .يه احساس خاصي داشتم… با اينكه هوا نسبتاً گرم بود يكم ميلرزيدم. معطل شدن تو اتاق انتظار يجوري قلقلکم كرده بود. مريض ها همه كه ويزيت شدن و رفتن منشيش رو به من كرد و گفت :شما بفرمايين خانم …خودش هم باهام اومد تو .منم مقنعمو كشيدم عقب تا موهام بيشتر پيدا شه و رفتم تو …مطب دو تا يونيت توى دو تا اتاق بغل هم داشت منو راهنمايي كرد اتاق دوم كه اگه در اصلي هم باز ميشد چيزى پيدا نبود. يه حسى بهم گفت عمديه اينكار …تنم مور مور شد. با ناز گفتم نههههههه…تو رو خدا …اينجا نهههههههه.. من از اينجا خوشم نمياد …دكتر كه داشت ديوونه ميشد و با نگاش داشت ميخورد منو گفت …چيه خانوم… اينجا كه بهتره …با عشوه گفتم نه… من خوشم نمياد از اينجا… خيلى گرمه به خدا … با ناراحتى به منشيش گفت بيارينشون رو همين يونيت …بعد از اينكه رو يونيت خوابيدم آروم در گوشم گفت خداييش لبت خيلى خوشمزه بودا. منظورش همون sms بود .منم آروم جواب دادم حالا من يه چيزى گفتم تو جدى نگير. منشيه هم يه سرى كارايه اوليه رو انجام داد و رفت بيرون. در رو هم پشت سرش بست. وقتى خوابيدم رو يونيت سرم بالا بود نميتونست درست تو دهنو ببينه. سرمو بالا گرفت گفت پشت موهاي خوشگلتو باز كن سرت خم شه عقب .آخه من موهام خيلى خيلي بلنده جمعش كرده بودم پشت سرم. من گفتم اينجورى بهتره موهام خراب ميشه. ميخواستم توجهشو به موهاي جلوم جلب كنم. نيگاش كرد و گفت جلوش خيلى خوشگل شده ولى من موى پشت بسته دوست ندارم. منم جواب دادم منم دوست ندارم اين خوشگلى به هم بخوره پس بى خيال. اونم يه جوووون گفت و بعد در مورد دندونو اينا حرف زد و معاينشونو شروع كرد. بعد اومد كه لبمو ببوسه. آروم پسش زدم و بهش گفتم از حالا گير نده… كارتو بكن …اونم گفت خوب ميخوام كارمو بكنم ديگه… و به كارش ادامه داد. ولى داشت حين كارش يه جورايي نازم ميكرد .با دستاش هى صورتمو نوازش ميكرد و اينا يکم که گذشت گفت :جدي جدى سرتو يكم بالا بگير .تا سرمو بالا كردم يه بوس كوچيک  محكم از لبم گرفت و به كارش ادامه داد. بعد از يه كم سكوت در حين كار يه دفعه گفت اى منحرف… منم با يه حسه خاص جواب دادم منحرفش كردى. گفت اگه به منه كه خودشو هم ميكنم.  wowwww تنم لرزيد… چه زود رفت سراغ اصل مطلب… منم جواب دادم. تو رو خدااااااا!!! ميايى امتحان كنيم؟

اينم پارتي رفتن ما

اين ماجراي که مي خوام براتون تعريف کونم واقعيت داره واتفاق افتاده.من با مامانم خيلي راحتم واو هم با من همينطوره من با او تنها زندگي ميکونم پدر وتنها خواهرمو چند سال پيش توي يک سانحه از دست دادم ومن
موندمو مامانم مامانم 42 سال بيشتر نداره وخيلي خوشکله جوري که ديدم خيلي واسه اون شق مي کونن من با مامانم توي يک مهموني که خونه دوستش بود دعوت بوديم تا حلا دفعات زيادي با مامانم به مهموني رفته بوديم مهموني که نه يه جور پارتي بود که هرچند وقت يک بار تو خنه دوستاي مامانم بر گذار ميشود تو اون پارتي ها ديده بودم که خيليا با هم سکس دارن از جمله مامانه خودم با پسر دوستش بود منم چند فعه مامان اونو کرده بودم وترتيب ابجيشو داده بودم ولي خيلي دلم ميخواست مامانم دودر کونم وترتيبشو بدماو نروز موقعي که اونجا رفتيم همه از ديدن مامانم کف کرده بودن از بدو ورود ديدم که دوست مامانم به اون گفت مريم چيه خيلي رسيدي به خودت وهمونجا حي مامانم دستمالي مي کرد مامانم يه زن همجنس بازه واز لز خوشش مياد خلاصه وسطاي مهموني بود که بچه ها به من ومامانم ودکا تعارف کردن وما خورديم حسابي که ديگه هيچي حاليمون نبود هي ديدم که بچها دارن با بند کرست مامانم که از کنار لباسش زده بيرون حال مي کونن وتا ميديدن من دارم اونارو نگاه ميکونم از کارشون دست مي کشيدن يه نفر اومد وچند تا قرص اکس تازي بهمون داد من خوردم ومامانم هم خورد ديگه تو اسمونا بوديو هيچي حاليم نبود بعداز يه مدت که بخودم اومدم احساس سوزشي در کونم مي کردم يه زره که به خودم اومدم ديدم لوختم وروي تخت به شکم خوابيدم چيزي نمي فهميدم بعد ديدم که يه نفر داره ناله مي کونه ونزديکمه سرمو که بر گردوندم ديدم دارن مامانمو از کون مي کونم اومدم پاشم که يکي منو حل داد روتخت ومنو از کون کرد حاله ناله کردن م نداشتم 3 نفري حسابي منو مامانمو کردن منم از ديدن کوس وکون دادن مامانم شق کرده بودم وداشتم خود به خود ارضا مي شودم که همينجور شود مامانم هي ميگوفت که چون من کير ميخوام وحسابي اونو مي کردن يکي از اونا بود خيلي کير کلفتي داشت که هرموقه از تو کوس مامانم بيرون ميومد ميديدم مامانم دارهنفس راحت مي کشه اومد پشت من وگفت حالا بايد تو جور منو بکشي تو کونم که کرد تا مغز سرم درد گرفت واز حال رفتم وقتي بهوش اومدم ديدم مامانم داره با کونم بازي مي کونه بعد
گفت شيطون خوب از کون مي ديا بايد دختر مي شودي داسته مامنم قرمز بود معلوم بود کونم پاره شوده وخون اومده چون خيلي مي سوخت مامنم پاشود که لباساشو بپوشه منم که حسابي از ديدن سکس مامنم حال کرده بودم دلم مي خواست اونو بکنم پاشدم اونو از پشت گرفتم وکيرمو که داشت از جاش بلند مي شود گذاشتم لي رونش گفت چيه گفتم تو که به همه ميدي به منم بده گفت اه مگه از کوس من خوشت مياد گفتم اره مخصوصا اون ک.ن قلنبت گفت باشه واومد روتخت نشست گفت که منم کير پسرمو که کون دادنش از مامنش ياد گرفته مي خوام خلاصه شروع کردم به لب گرفتن توي دهنش هنوز مزه اب کير اونارو مي داد خيلي خوشمزه بود من حسابي داشتم حال مي کردم که خوابيد روتخت ومنم خوبيدم روش وشروع کردم به خوردن اون سينه ها بزرگ وسفتش حسابس حال مي داد گفت کوس مامنتو مي خوري براش شروع کردم به خوردن کوس اون خيلي حال مي کردم خيلي بوي خوبي ميداد مامانم داشت داد مي زد حسابي وتمام اوتاقو صداش بر داشته بود منم که کيرم قد گرز رستم شوده بود . مامانم کمکم داشت ارضا ميشود از حالتش معلوم بود چون حسابي خيس شوده بود داشت بازو هاي منو چنگ ميزد وسرمو فشار ميداد يک دفع ديدم داخل دهنم گرم شود معلوم بود که تمام اب بدنش اومده بود تو دهنم من تا اخرشو خوردم بعد به اون گفتم حالا نوبت منه اونم قبول کرد و اومد کيرمو گرفت وشرو ع کرد به خوردن گفتم من کونتو مي خوام اونم برگشت گفت بکون تو کسم منم از عقب کيرم کرد متو کوسش موقعي که تور فت يه حسي داشتم که اينهمه کوس ي که کرده بودم اين طور نبود به چند روش اونو از کوس کردم کم کم داشت ابم ميومد که چشمم به کون قلنبش افتاد که همه تو کفش بودن از بچه 13 ساله گرفته تا پيرمرد 70 ساله کيرمو کشيدم بيرون وسر اونو فشار دادم تا اومد بگه نکون تو کونم من کيرمو کردم تو کون اون کونش نرم وگرم بود کمي هم گشاد معلوم بود بخاطر دادن به اون سه نفر بود به من مي گفت کونمو جر دادي مگه خودت درد کون دادنو نکشيدي منم که حسابي داشتم حال مي کردم با دستم داشتم با چوچولش که از تو کوس اون اومده بودبيرون بازي ميکردم وحال ميکردم که اونم رفت تو کيف وهي مي گفت منو بکون زودباش جرم بده که دارم ميميرم مامانم براي دوم که داست با من حال ميکرد ارضا شود من اونگرماي اب کوسشو حس مي کرد انگار ميومد تو کون اون من که حسابي کيف کرده بودم منم داستم بعداز 30 دقيقه حال کردن با اون مي ومدم واون لحظه تاريخي رسيد ومن تمام ابمو ريختم تو کونش بعد که کشيدم بيرون افتادم روتخت اونم بي حال بود موقعي ه پاشود ابمن که با رنگ زرد قاطي شوده بود از تو کونش زد بيرون . از اون روز به بعد من ومامانم حسابي از خجالت هم در ميايم .
بعد که از تو اتاق اومديم بيرون دوست مامنم گفت خسته نباشين مامانو پسر حسابي از خجالت هم دراومدین

پرستو و پریسا

من پرستو 29 ساله هستم 6سال هست كه ازدواج كردم شوهرم علي 32 ساله و مهندس كامپيوتره. شوهرم مرد خوبيه ،دست و دلباز و شايد بشه گفت نسبت به درآمدش ولخرج، تيپش بالاتر از متوسط ، هميشه به احساسات زنانه جواب ميده و سكس قوي. من واقعاً دوستش دارم . ما زندگي خوبي داريم اميدوارم كه هر روز بهتر هم بشه.
ميخوام خاطره اي رو كه باعث شد زندگي زناشوئي ما رنگ بوئي تازه بگيره رو براتون بگم. به نظر من بهتره فقط خانومها بخونن ولي اگر آقايون هم دوست دارن بخونن من كاريش نميتونم بكنم.
من با علي با عشق و عاشقي ازدواج كردم(قبل از ازدواج با هم دوست بوديم) چند سالي از ازدواجمون گذشته بود و كم كم احساس ميكردم سكسمون خيلي يكنواخت شده و خيلي از هم لذت نميبريم. اين موضوع مدتي فكرم رو مشغول كرده بود و ميترسيدم كه اين موضوع نا خواسته روي شوهرم و زندگيم اثر بگذاره. من هميشه سعي ميكردم از تمام جذابيت و زنانگيم براي جلوگيري از اين مسئله كمك بگيرم. لباسهاي زير فانتزي و لباس خوابهاي جورواجور ميخريدم و شبها ميپوشيدم و از عطرهاي محرك استفاده ميكردم، آرايشم رو مرتب عوض ميكردم و با بعضي از دوستهام مشورت ميكردم و روشهاي اونها رو توي حال دادن به شوهرهاشون اجراء ميكردم و وقتي شوهرم نبود فيلم سكسي نگاه ميكردم تا توش چيزي ياد بگيرم، نا گفته نماند كه من از فيلم سكسي خيلي بدم مياد. به نظر من تمام فيلم سكسيها براي لذت بردن مردها ساخته ميشه و در اين فيلمها به روحيات زنانه در سكس توجه نميشه به همين علت هيچ وقت من خودم رو نميتونم نقش اول زن يك فيلم سكسي تجسم كنم.
يك شب موقع سكس به روشي كه يكي از دوستهام پريسا گفته بود، بر عكس روي كير شوهرم نشستم، به اين صورت كه اون خوابيده بود و من جوري روي اون نشستم كه روم به پاهاش بود و با دست مچ دوتا پاهاش رو گرفتم و شروع كردم به بالا و پايين شدن و آه و ناله حشري كردن. شوهرم كه از اين روش خوشش اومده بود نفس نفس زنان به من گفت كه مبينم مبتكر شدي!!!. من هم تو همون حالت وسط ناله هام گفتم كه پريسا يادم داده. چشمتون روز بد نبينه يا شايد هم روز خوب، با گفتن اين حرف شوهرم انگار كه قرص اكس خورده باشه آنچنان ترتيب منو داد كه اگر چه اون شب خيلي حال داد ولي فرداش حسابي جاش سوزش داشت. روز بعد خيلي به سكس شب قبلمون و اينكه چي شد كه علي اينقدر حشري شد فكر كردم و به اين نتيجه رسيدم كه علي از تجسم پريسا موقع سكس با من اينقدر حشري شده بود به خصوص كه چند بار وسط عرق ريختن هاش گفت كه ديگه پريسا چي يادت داده، به پريسا گفتي كه كير من اينقدر كلفته و … حي اسم پريسا رو مي اورد. لازم به گفتنه كه پريسا يكي از خوشگلترين و عشوه اي ترين دوستهاي منه با موهاي بلوند وبلند. از فهميدن اين موضوع خيلي ناراحت شدم ولي بعد كه يادم اومد كه من هم بعضي شبها تو رختخواب به جاي علي بعضي از دوستهاي اون و يا شوهرهاي دوستهاي خودم رو تصور ميكردم، آروم شدم.
چند شب بعد دو باره با علي تو رختخواب مشغول بوديم كه من براي اينكه هم مطمئن بشم كه چند شب قبل درست فكر كردم و هم اينكه علي درست و حسابي مثل اونشب حالم رو جا بياره گفتم امشب ميخوام به روش مريم بهت حال بدم و اون هم با شنيدن اين حرف 2 ساعت تموم پدرم رو در آورد كه البته خيلي حال داد. فرداي اون شب از بس كه به نوك سينه هام ور رفته بود و فشارشون داده بود به لباس كه كه ميگرفت ميسوخت. نا گفته نماند كه سينه هاي من نسبتاً بزرگ هستن و به خاطر همين همه جا نميتونم لباسهاي باز بپوشم چون يك جورهايي ضايع است.
خلاصه اينكه به مرور متوجه شدم كه علي در رفت و آمد با اون دوستهايي كه زنهاي خوشگل دارن و به خصوص اونهائي كه زنهاشون راحت لباس ميپوشن مشتاقتره. و تمام اينها باعث شد كه بفهمم علي مثل من دوست داره با يكي ديگه سكس داشته باشه و از اين موضوع كه علي ممكنه به من خيانت كنه ناراحت بودم تا اينكه موضوع رو با پريسا در ميون گذاشتم و پريسا هم راه حل رو به من نشون داد.
و اما راه حل
يك شب جمعه بود و من و پريسا با قرار مدارهامون رو با هم گذاشتيم كه شب پريسا با شوهرش شهرام بيان خونمون و طبق قرارمون با پريسا بهانه آورديم كه امشب حوصله بقيه بر و بچه ها رو نداريم و ميخواهيم امشب يك مهموني كوچك و خودموني داشته باشيم. من قبل از اينكه مهمونها بيان رفتم حموم و تا آمدن مهمونها از حمام بيرون نيامدم. زنگ در خونه رو كه زدن علي درب رو باز كرد. و پريسا و شهرام آمدن بالا.
قرارمون اين بود كه پريسا قبل از آمدن به خونه ما شهرام رو به يك بهانه اي از خونه بفرسته بيرون تا وقتي كه برميگرده دنبال پريسا كه بيان خونه ما پريسا مانتوش رو بپوشه كه شهرام لباس پريسا رو نبينه كه بهش ايراد بگيره. پريسا مامريتش رو خوب انجام داده بود و تازه وقتي ميرسن خونه ما شهرام ميفهمه كه پريسا چي پوشيده.
يك تاپ قرمز رنگ نازك چسبون با بندهاي خيلي نازك بدون كرست و يك دامن تنگ كوتاه و آرايش بسيار هنرمندانه. خلاصه وقتي من پريسا رو ديدم دلم آب افتاد ديگه خدا به داد علي برسه.
توي اين فاصله كه علي مشغول پذيرائي اوليه از مهمونها بود من هم رفتم تو اتاق و يك لباس چسبون لختي كه ازش داشت سينه هاي درشتم بيرون ميزد با يك دامن پوشيدم و تمام گردن و سينمو عطر هوس انگيزي زدم و يك مرتبه قبل از اينكه علي منو تنها ببينه رفتم تو حال. با ديدن من علي بدجوري چشم غره رفت كه من رو خودم نگذاشتم و رفتم طبق معمول با مهمونها روبوسي كردم و خوشامد گفتم.
من و پريسا گفتيم كه امشب ميخواهيم بيشتر از هر شب مشروب بخوريم و برقصيم. شوهرهامون هم كه هميشه وقتي خودمون چهارتائي بوديم تخته نرد بازي ميكردن با ديدن ما دوتا با اون وضعيت ،تخته نرد رو فراموش كرده بودند و داشتن يواشكي زن همديگر رو ديد ميزدن. اونشب شوهر هامون بيشتر از شبهاي ديگه مشروب خوردن و مست شدن. آخه من و پريسا يواشكي پيكهاشون رو پر ميكرديم و ميگفتيم كه كمتر از ما خورديد و اونها هم رگ غيرتشون ميگرفت و بيشتر ميخوردن. ماهواره روي PMC بود و صداش هم بلند بود و ما هم با بعضي از آهنگهاش ميرقصيديم و در طول رقص من و پريسا دائم جامون رو با هم عوض ميكرديم در طول رقص من حواسم به چشمهاي شهرام كه از هر فرصتي براي ديدن سينه هاي بزرگ من استفاده ميكرد و لبخندهاي معني دارش بود تا اينكه من يك CD گذاشتم كه توش يك آهنگ ملايم بعد از آهنگ Sexy Lady بود و نور حال رو حسابي كم كردم طبق قرار قبلي من و پريسا آهنگ Sexy Lady رو با شوهرهاي همديگه رقصيديم و وقتي آهنگ ملايم بعدي شروع شد جامون رو عوض نكرديم و در اولين حركت پريسا يك دست انداخت گردن علي و با دست ديگه اش دست اونو گرفت و با اون عشوه هاي خاص خودش چشم تو چشمش دوخت و شروع كرد تانگو رقصيدن.من با ديدن اين صحنه حسابي شهوتي شده بودم و شهرام داشت اين صحنه رو ميديد و گيج شده بود كه من براي اينكه توجهش رو به خودم متوجه كنم دو دستم رو انداختم گردنش و شروع كردم رقصيدن. حس كردم شهرام توي فضاي نسبتاً تاريك و با اون وضعيت لباس من خيلي دوست داره سينه هامو ديد بزنه و نگاه چشم تو چشم من نميذاره كه اين كار رو بكنه،گفتم كه يك كاري كنم كه راحت بشه. در طول رقص يواش يواش از پريسا و شوهرم كه داشتن اونها هم چيزي به هم ميگفتن چند قدمي فاصله گرفتيم در اين موقع من يواش يواش به بيشتر به شهرام چسبيدم و در گوشش و با عشوه و ملايم گفتم :امشب هرچي بخواي ميتوني چشم چروني كني. راحت باش. اين رو گفتم و ديگه خودم طاقت نياوردم و دستهام رو محكم كردم و حسابي سينه هام رو بهش فشار دادم. اون هم كه شهوت از نفسهاش ميريخت يك مرتبه دستهاي پشت كمر منو سفت كرد و در همون حالت زير گردن منو يك بوس خيس كرد. با اين حركت شهرام كاملاً بي حس شدم و نا خواسته يك آه از همون آههايي كه براي علي موقع سكس ميكشيدم كشيدم كه باعث تحريك شهرام شد و شهرام من رو يك فشار ديگه داد. توي اين احوال بوديم كه برگشتم يك نگاه به پريسا و علي كردم ديدم كه علي هم سرش تو گردن هوس انگيز پريسا است. با ديدن اين صحنه شهرام رفت پشت سر من و شروع كرد به خوردن گردنم و دستهاش هم از زير لباسم داشتن سينه هامو ميماليدن حسابي شهوتي شده بودم يك آه باندتر كشيدم بلافاصله ناله شهوت انگيز پريسا هم كه ديگه اون موقع علي داشت سينه هاشو ميمكيد بلند شد برگشتم و خودم رو محكم تو بغل شهرام فشار دادم و يك لب اساسي با زبون بهش دادم و گفتم: تا حالا شده زن دوستت رو بكني؟ گفت نه. و بلند طوري كه علي بشنوه گفتم امشب من زن تو هستم زنت هم زن شوهرم و همون موقع پريسا كه ديگه از شدت شهوت چشمهاش نيم بند شده بود با صداي بلندبه علي گفت امشب ميخوام به روش خودم زنت بشم. و همين موقع علي گفت خوب بياين بريم تو اتاق خواب كه همه استقبال كردن. هر چهارتائي ريختيم تو رخت خواب ما و من در اولين حركت زيژ شهرام رو باز كردم و شروع كردم ساك زدن و همون موقع هم علي داشت براي پريسا ساك ميزد و پريسا با نفس نفس ميگفت آآآآه ه ه بيا بالا، بيا بكن ديگه طاقت ندارم كه علي هم همين كار رو كرد و جلو چشم شهرام كيرش رو در آورد و زنش رو كرد. من از ديدن اين صحنه ها داشتم ديوونه ميشدم شروع كردم خوردن تخمهاي شهرام در ضمن دست شهرام رو گرفتم گذاشتم روي نوك سينهام اون هم من رو بلند كرد و سرم رو گذاشت كنار سر پريسا و تمام قد روي من افتاد و شروع كرد به مكيدن گردن و لب و سينه هام چيزي نگذشت كه من هم مثل پريسا به التماس افتادم و گفتم:شهرام ديگه طاقت ندارم منو بكن ببين اون داره زنت رو ميكنه. و اون هم پاهامو باز كرد و ضمن اينكه منو ميبوسيد منو جلو شوهرم كرد. ما هر چهارتائي تا صبح تو اون تخت خواب پدر همديگر رو در آورديم و فرداش تا ظهر خوابيديم و ظهر در موردش صحبت كرديم. همه راضي بوديم و از اون موقع تا حالا هر وقت كه لازم باشه اين كار رو ميكنيم. در ضمن من و پريسا به شوهرهامون نگفتيم كه ما از قبل براي سكس ضربدري برنامه ريزي كرده بوديم تا گناهش گردن اونا باشه. اگر چه فكر كنم اگر بدونن از ما تشكر ميكنن

کافی نت

يه كافي نت 4 تا كامپيوتر ، مشتريها بطور معمول ميومدند و ميرفتند. يه دختر 18 ساله و خو شگل امومدو پشت با حسرت به كامپوتر ها نگاه ميكرد .ديدم دوست داره بايد اما يه چيزي مانعش ميشه. يه لحظه تصميم گرفت و اومد تو آقا چطوري ميشه اينترنت كار كرد. ديدم دختر كنجكاويه معلوم بود بخاطر عريفايي كه دوستاش كردن كنكاو شده اينترنت رو تجربه كنه. گفتم ميدوني چقدركامپيوتر ميدوني ، كمي مكث كر گفت هيچي. ميخواستم باهاش بيشتر صحبت كنم بلند شدم گفتم بشين پشت اين كامپيوتر كمي ياد بيگير بعد.
اون نشست منم نشستم پيشش چه عطري داشت. كمي بهش ياد دادم و ميديم چقدر با علاقه دراه حرفاي منو گوش ميكنه منم نگاش ميكردمو از زيبايش لذت ميبردم.ظهر بود منم گرسنه بودم گفتم فردا زودتر بيا كمي بيشتر كار كنيم اونم قبول كرد. چند روزي اومد يه مقدار هم اينترنت كار كرد.با هم خودموني شده بوديم يه وقت گفت به من سايتهاي سكسي رو چطوري ميتونم ببينم يه لحظه مكث كردم يه نقشه اي كشيدم گفتم اينجا نمي شه از بيرون ميان ميبينن از اين پله ها برو بالا تو اتق يه كامپيوتر هست اونو روشن كنن تا من بيام. اتاقي بود كه ظهر ها ميرفتم يه كم اونجا استراحت ميكردم. در مغازه رو بستم و رفتم بالا جلئي ميزم صندلي نبود رو تخت ميشستم و با كامپيوتر كار ميكردم. رو تخت پيشش نشستم. سايت worldsex رو اوردم و عكس هاشو بهش نشون دادم. حواسم هم بهش بود ديدم دستشو برد طرف كسش گذاشت روش و اروم جوري كه فكر ميكرد من نفهمم فشار ميداد. منم رست كرده بودم و از حال كردن اون حال ميكردم. اون يكي دستشو گذاشت رو شونم منم دستمو گذاشتم رو شونش حسابي حشري شده بود بهم نگاه كرديم. ازش لب گرفتم اونم چشاشو بسته بودو لب ميكرفت روسرشو برداشتم مدگمه هاي مانتوشو بازكردم.دستمو بردم رو سينههاس و ماليدمشون كم كم داشت نفس نفس ميزد. سينه هاش سفت شده بود چه پوست سفيدي داشت . لباساشو در اوردم هيچي نمي كفت فقط دوس داشت لذت ببره. خوابوندم رو تخت سينه هاشو مك ميزدم دستم بردم رو كسش از رو شرتش ماليدمشون. خواستم دستمو ببردم تو شرتش كه دستمو گرفت گفتم نترس ميدونم چيكار ميكنم.دستمو ول كرد بردم داخل شرتش و ماليدمشون لباشو بهم فاميداد تا جيغ نزنه گفتم بهش راهت باش از نگاهش مييفهميدم كه چقدر حال ميكنه شوتشو در اوردم چه كس تميزي داشت . زبونمو بردم و اروم شروع كردم به ليس زدن بيشتر داش تكون میخورد و حال ميكرد كم كم داشت صداي جيغش ميومد. تااينكه به ارگاسم رسيدو يه جيغ بلند كشيد.من هنوز ابم نيومده بود لباسمو در اوردم رفتم روش پاهاشو كنار هم گذاشتم و كيرمو لاي پاش گذاشتم چه پاهايي داشت و ابم بعد از يه مدت اومد.يه مقدار همديگرو غرق بوس كرديم. بعد از اون روز هر چند وقت يه بار باهم يه حالي ميكرديم تا اينكه ازدواج كرد و رفت.

خانم معلم خوشگل من

حدود 7 سال پيش من سال آخر دبيرستان بودم و تا اون موقع با هيچ جنس مخالف خودم تماس فيزيكي نداشتم و هميشه براي ارضا’ جنسي به عكس و فيلمهاي سكس پناه مي آوردم . و عمده آشنائي من با مسائل جنسي توسط معلم بينش بود .خانم مولائي با ظاهري اسلامي هر جلسه به بهانه اي شروع به نصيحت كردن بچه هاي كلاس میکرد و دست آخر به مسائل جنسي ختم مي شد و به قول بچه ها تا همه رو به اورگاسم نمي رسوند دست بردار نبود . انصافا هم خيلي جذاب بود با اينكه با اون پوشش كاملا اسلامي مغنه و چادر مشكي و بدون كوچكترين آرايش خيلي خوشكل بود و دل هر پسرجوني رو به لرزه مي انداخت .

اون روز هم خانم مولائي شروع به نصايح جنسي خود نمود و پس از پايان صحبت هايش بچه به خاطر امتحان رياضي ساعت بعدي از اون خواستن تا به مطالعه آزاد ادامه بدند خانم مولائي هم قبول كرد و بچه ها شروع به حل تمرينات و مطالعه بودن اون هم پشت ميز كارش نشست و مشغول خواندن مفاتيح خود شد . من هم كه حال درستي نداشتم و با حرفهاي اون بيشتر حالي به حالي شده بودم به ته كلاس رفتم و به بهانه درس خواندن يواشكي عكسهاي را كه صبح از مژگان گرفته بودم از كيفم درآوردم و لاي كتاب رياضي گذاشتم و شروع به نگاه كردن اونا كردم.واي خداي من چه عكسهاي تحريك كننده اي بود .عكس يه پسر بود كه كير شق شده خودش رو تا نصفه داخل كون يك دختر هم سن خودم كرده بود و دختره از درد سرش رو رو به بالا گرفته و جيغ مي كشيد . بي اختيار دستم رو آهسته داخل مانتو كردم و زيپ شلوارم رو پائين كشيدم و آرام دستم رو داخل بردم و از بغل شرتم نوك انگشتم رو آهسته به موهاي كسم رساندم و آرام آرام با لبهاي پف كرده شروع به بازي كردن كردم . حالا ديگه كاملا حشري شده بودم دستم رو به كسم فشار مي دادم و از اين كار اذت بيشتري به من دست مي داد. همه كسم رو توي دستم مشت كردم و چشم هايم رو بستم و سعي مي كردم توي ذهنم خودم رو جاي همون دختري كه توي عكس بود جا بزنم . دقايقي به همين شكل و سرم رو روي كتاب گذاشته بودم و با دستم كسم رو مي ماليدم .پاهايم رو به هم قفل كرده بودم و دستم رو بيشتر به لبهاي كسم مي ماليدم .ديگه از خودم بي خود شده بودم كه يك دفعه احساس كردم بالاي سرم كسي ايستاده .همينجوري كه سرم روي كتاب بود چشم هايم رو باز كردم چادر سياه خانم مولائي رو جلو چشمام ديدم سرم رو از روي كتاب برداشتم و به صورت خانم معلم نگاه كردم اون هم به حالت بهت زده به من و عكسهاي داخل كتاب نگاه مي كرد .بعد از چند لحظه اشاره به من كرد كه دستم رو بيرون بكشم من كه تازه متوجه شده بودم زود دستم رو از شرتم بيرون كشيدم دستم خيس خيس بود .نگاهي غضبناك به من كرد و كتاب رياضي من رو با عكسها برداشت و به طرف ميز خودش رفت . دنيا روي سرم داشت خراب مي شد و دلهره عجيبي داشتم تا آخر ساعت اصلا به من نگاه نكرد و من از منظور اون اصلا چيزي متوجه نمي شدم پيش خودم مي گفتم شايد به قول اين بچه حزب الهي ها نمي خواد آبروي منو جلوي همكلاسيام ببره . بالاخره انتظار بسر رسيد و همينكه زنگ كلاس به صدا درآومد رو به من كرد و گفت : خانم .......... شما بعد كلاس بمونيد باشما كار دارم . بچه ها يك به يك از كلاس خارج شدن اما هيچكدوم از اونها موضوع منو نمي دونستند بعد اينكه من و خانم مولائي تنها شديم رو به من كرد و گفت : پريسا خانم اين عكسها چي هستند كه داري وقت خودت رو با اونا تلاف مي كني و .......... بعد از كلي نصيحت آدرس منزل خودش رو روي يك تيكه كاغذ نوشت و به من داد و گفت امروز بعداز مدرسه به خونه اون برم تا بيشتر با هم گفتگو كنيم من هم با صورت سرخ شده سرم رو پائين انداختم و از كلاس خارج شدم .

بعد مدرسه به خونه كه رسيدم به مامانم گفتم كه معلم بينش منو دعوت كرده به خونش بعد از استراحت از خونه بيرون آمدم و به سمت آدرس منزل خانم مولائي رفتم .توي راه همش دلهره اين رو داشتم كه نكنه خانم معلم موضوع رو با پدرم مطرح بكنه يا توي مدرسه همه بفهمند و اونوقت آبروم جلوي همه مي ره .با اين فكرها به جلو در منزل خانم مولائي رسيدم .زنگ در رو زدم پس از چند لحظه صداي نازك و دلنشين خانم مولائي بود پس از پرسيدن ((كيه)) در رو باز كرد از پله ها بالا رفتم جلو در آپارتمان كه رسيدم در باز بود با پشت دستم چند ضربه به در زدم صداي خانم معلم از داخل آمدكه: پريسا تو هستي بيا تو عزيزم كسي توي خونه نيست تنها هستم الان ميام . وارد خونه شدم و در رو بستم هنوز دلواپس بودم همينطوريكه به وضعيت حال و پذيراي نگاه مي كردم روي يه مبل جلو در نشستم و منتظر آمدن خانم مولائي شدم . بعد چند لحظه خانم مولائي از داخل اتاق خواب بيرون آمد با ديدن اون مات ملهوت شدم اصلا باور نمي كردم كه اون همون خانم معلم بينش محجبه ما باشه آخه يه لباس راحتي نازك توري تنش بود كه از زير اون بدن لخت عريانش كاملا پيدا بود يعني حتي شرت و سوتين هم به تنش نبود . خانم مولائي جلو آمد و بعداز احوال پرسي و روبوسي با من تعارف كرد تا روي مبل بشينم و از من خواست تا راحت تر باشم و مانتو خودم رو از تنم در بيارم . من حالا با ديدن اون و رفتارش خيالم از بابت موضوع صبح راحت شده بود اما هنوز برام خيلي سوالات ديگه پيش آمده بود و با ديدن وضعي كه اون جلو من نشسته بود انصافا هم همانطوري كه توي ذهنم تصور ميكردم تن و بدن مناسبي داشت . سينه هاش رو به بالا و كاملا ايستاده بود طوريكه مثل خود من كه 19 سال بيشتر نداشتم سينه هام اونجوري نبود. خلاصه خانم مولائي شروع به صحبت شد و اين بار لحن كاملا ملايم و حتي تحريك كننده هم داشت . توي صحبتهاش اشاره به اين موضوع كرد كه اون يك زن لزبين(همجنسگرا) و تا به حال هم ازدواج نكرده و بعد از من سوال كرد كه آيا تا به حال با جنس مخالف سكس داشتم يا نه و...... بعد چند ساعت كه با هم در مورد سكس و مسائل جنسي صحبت كرديم خانم مولائي از من سوال كرد كه آيا دوست دارم كه منو تحريك بكنه و آموزش هاي درست خود ارضائي رو به من ياد بده كه من هم از خدا خواسته قبول كردم و هردو به اتاق خواب خانم مولائي رفتيم. اتاق خواب بسيار جذاب و تحريك كننده اي داشت بطوريكه با چراغهاي آبي و قرمز و عكسهاي عريان و سكس روي ديوار هربيننده اي رو در همون ابتدا حشري مي كرد . اون به من اشاره كرد روي تخت دراز بكشم و بعد خودش هم روي من دراز كشيد و شروع به بوسيدن از لبهايم شد من هنوز هل كرده بودم و يك احساس خاصي داشتم اولين بار بود كه يك نفر اون هم همجنس خودم منو تحريك ميكرد . درهمين حين رو به من كرد وگفت : عزيزم خودتو آزاد كن به فكر هيچي نباش و فقط چشماتو ببند و از اين وضع لذت ببر.

بعد همينجور كه منو بغل كرده بود شروع كرد به درآوردن لباسهايم . حالا ديگه فقط شرت و سوتين تن بود آهسته زبون خودش رو از لاي سوتين به وسط سينه هام رساند و آرام آرام شروع به لسيدن كرد احساس لذت شديدي به من دست مي داد كه تا به حال حس نكرده بودم . بعد خودش هم لباس راحتيشو از تنش در آورد و بعد هم سوتين من رو هم از تنم درآورد و خم شد و شروع به مكيدن نوك پستونام شد من چشم هايم رو بسته بودم و از اين وضعيت لذت مي بردم . همينجوري كه داشت پستونامو مي ليسيد و با دست ديگه اون يكي پستونامو مي ماليد با بوسه هاي پي در پي به سمت پائين حركت كرد و به شرتم رسيد آرام از بغل شرتم گرفت و از پام دراورد و سرش رو خم كرد و لبهاي كسم رو بوسيد بعد نفس عميقي كشيد و اونو بو كرد .نوك زبونش رو آهسته به لبهاي كسم ماليد و با هربار فشار دادن زبونش لبهاي كسم رو از هم بيشتر باز مي كرد بدنم داغ داغ شده بود .بعد چند دقيقه ليسيدن كسم رو به من كرد گفت : عزيزم دوست داري تجربه سكس از عقب رو بكني با تعجب رو به اون كردم و گفتم چه جوري .لبخندي به من زد و من رو به پشت برگرداند و از من خواست تا چشم هايم رو به بندم و توي ذهنم به آلات مردي فكر كنم . اون هم شروع كرد به ماليدن باسن و كونم هي با دست و انگشتاش مقعد من رو مي ماليد و اونو تحريك مي كرد و انصافا تا به حال من به اين شكل لذت نبرده بودم . روي من دراز مي كشيد و كس خودش رو به كونم مي ماليد . از فرط لذت هردو بي اختيار جيغ مي كشيديم و از يكديگر مي خواستيم كه بيشتر ادامه بديم. خانم مولائي از من سوال كرد كه آيا مي خوام كه بيشتر از اين اذت ببرم و تجربه آميزش از پشت رو داشته باشم من با تعجب از اون پرسيدم چطوري كه گفت :خوب معلومه من خودم رو معمولا با ميوه جات مثل خيار موز ارضا’ مي كنم بعد با يه لبخند ديگه گفت :مي خواي تو هم تجربه كني . نه خانم آخه مي ترسم ترس چيه عزيزم با يه خيار نازك شروع مي كنيم مگه نمي خواي بيشتر لذت ببري چرا اما! اما نداره عزيزم بيا بيشتر لذت ببريم ما كه با جلو كاري نداريم بعدش هم كسي متوجه نمي شه لذتش هم از جلو بيشتره بعد رفت و با يك خيار كوچك برگشت توي اتاق با آرامي كنارم نشست و جوراب مشكي خودش رو از پاهايش درآورد و هر دو دستم رو بست به بالاي تخت خواب و با لنگه ديگه چشم هايم رو بست ازش سوال كرد واسه چي چشمهام و دستام رو بستي گفت : عزيزم چون اولين بارت هستش اولش كمي درد داره اما سعي كن خودتو شل نگه داري بهد كه عادت كردي شروع به لذت كردن مي كن چشمات رو هم بستم كه تمام حواست به تخيلات ذهني باشه .
بعد شروع كرد به ماليدن خيار به اطراف باسن و كونم و لاي باسنم مي كشيد طوري كه با فشار به مقعدم مي خورد يه ترس و دلهره عجيبي داشتم و هربار نوك خيار رو نزديك كونم مي كرد بي اختيار باسنم رو جمع مي كردم و اون با دستهاش اونهارو از هم باز مي كرد و دوباره خيار رو به مقعدم مي ماليد . بعد احساس يه جسم سرد روي كونم و اطراف مقعدم كرد ازش سوال كردم اين چيه گفت:
چيزي نيست عزيزم كرم نيوا هستش مگه نمي خواي دردش كم باشه بعد شروع كرد به ماليدن كرم به همه جاي كونم و بعضي وقت هم با نوك انگشت سعي مي كرد توي مقعدم بكنه كه با ممانعت و جمع كردن خودم مانع مي شدم .يك دفعه ماليدن هاش تند تر شد و رو پاهام نشست و با سيلي پشت سر هم به بغل كونم مي زد مي از شدت درد سيلي هايش با جيغ و داد از اون خواهش مي كردم كه اين كارو نكنه اما از من مي خواست كه جيغ نزنم و به تخيلات سكس فكر بكنم . بعد احساس كردم كه نوك خيار رو به لاي كونم چسبونده متوجه شدم كه حالا وقتش شده و اظطراب خودم رو جمع كردم و با فشار سعي مي كردم كه اون نتونه خيار رو تو بكنه اما بي فايده بود چون با لغزنده بودن اطراف مقعد بالاخره نوك خيار رو كه داشت داخل كونم مي شد احساس كردم
اي اي اي خانم تورو به خدا يواشتر داره مي سوزه . بسم تورو به خدا بسم ديگه اما خانم مولائي بدون توجه به التماسهاي من و با حرفهاي عزيزم چيزي نيست تحمل كن الان بره تو ديگه عادت مي كني فشار رو بيشتر مي كرد . يك لحظه درد شديدي روي كونم احساس كردم و سرم گيج رفت و تمام بدنم شل شد و چيزي نفهميدم . صداي نمي شنيدم و ديگه ناي جيغ كشيدن نداشتم چند لحظه به همين حال بودم كه كم كم حالم جا اومد و احساس مي كردم كه بالاخره خانم مولائي همه خيار رو داخل كونم كرده . سوزش عجيبي داشت و اون ديگه آروم آروم از ته خيار گرفته بود و بازي بازي مي داد . راست مي گفت كم كم داشت از اين وضعيت خوشم ميومد همنجوري كه خيار توي دستش بود و عقب جلو مي كرد خم شد و از پشت سر بغلم كرد و صورتش رو به صورتم چسبانده بود و منو مي بوسيد. حالا ديگه حالت رفت وبرگشتي خيار رو توي كونم بيشتر كرده بود و من هم داشتم از وضعيت بيشتر لذت مي بردم .چند بار خيار رو كاملا از توي كونم در آورد بعد دوباره داخل كرد و هر بار كه بيرون مي كشيد و مجددا تو مي كرد درد تمام بدنم رو مي گرفت اما اينبا از اين درد ها لذت مي بردم .روي پاهام نشسته بود و با دست ديگه از پشت پستونام رو گرفته بود و مي ماليد .كم كم تمام بدنم خيس عرق شده بود و با فريادهايم از اون مي خواستم منو بيشتر ارضا’ بكنه . يك بار ديگه خيار رو از كونم بيرون كشيد ولي اينبار كه داشت داخل كونم مي كرد دردش بيشتر بود ولي لذتش هم دو چندان شد و احساس كردم كه كاملا بغلم كرده و حركت رفت و برگشتي خيار توي كونم هم سريع تر شده بود .
با هم چشم هاي بسته احساس كردم داره دست هامو باز مي كنه دستم كه آزاد شد جوراب رو از جلو چشمام كنار زدم ديدم خانم مولائي روبروي من نشسته و با انگشتاش داخل كسش مي كنه اما هنوز احساس سنگيني يك نفر رو روي خودم احساس مي كردم حتي حالت رفت و بر گشتي خيار رو توي كونم .يك لحظه حالت رفت وبرگشتي ايستاد و من به خودم آمدم همانطوركه روي تخت دراز كشيده بودم سرم رو برگرداندم ديدم يه پسر تقريبا 25 ساله روي من دراز كشيده منو كه ديد لبخندي به من زد هنوز فكر مي كردم كه دارم توي تخيلاتم احساس مي كنم اما اون پسره دوباره شروع كرد به بيرون كشيدن كيرش از كونم و با فشار دوباره اونو توي كونم كرد حالا ديگه احساس ديگه داشتم توي يك عمل انجام شده قرار گرفته بودم هم از اينكه با يك پسر دارم آميزش مي كنم دلهره داشتم واز سوي ديگه لذتي كه به من دست داده بود و مي داد مانع از اين مي شد كه مقاومت از خودم نشان بدم به همين خاطر من هم لبخندي به اون زدم و اظهار رضايت كردم اون هم با ديدن اين وضعيت جسارت بيشتر پيدا نمود و مجددا منو از پشت بغل كرد و شروع به تلمبه زدن شد .حالا ديگه احساس ديگري داشتم .يه پسر داشت منو از عقب مي كرد . واقعا لذتي داشت كه تا بحال هنوز اون خاطره رو به ياد ميارم تمام بدنم مور مور ميشه در همين موقع پسره آه بلندي كشيد و كيرشرو از توي كونم بيرون كشيد و شروع كرد با دستش كيرش رو ماليد و همه آب مني خودش رو روي باسنم ريخت و با سر كيرش شروع به ماليدن به همه جاي كونم شد بعد هم كيرشرو لاي پاهام فرو برد وروي من خوابيد .هردو ما به ارگاسم كامل رسيده بوديم و من راضي از اين وضعيت . بعد از آن روز هر موقع نياز به ارضا’ داشتم براي آموختن درس سكس نزد معلم عزيزم مي رفتم...

آرش و مادرزن

اسم من آرش و 31 سالمه. 6 ساله که ازدواج کردم و یه دختر 4 ساله دارم. پدرزنم یک مدیر توی یک سازمان بزرگ دولتیه و ماهی یکی دوتا ماموریت داخلی یا خارجی داره و خیلی هم گرفتاره. از اون قدیمیهاست و اهل حال. بخاطر موقعییت شغلیش نمیتونه که هر کاریی دلش می خواد بکنه ولی بعد از اینکه کاملا به من اطمینان پیدا کرد، هر از گاهی براشون مشروب می بردم و اونها هم دیگه به یاد قدیما، خلاصه لبی تر می کردند.
2 سال پیش همسرم که خیلی دوستش داشم، تو یه تصادف شدید فوت کرد. بخاطر علاقه شدیدی که به همسرم و خانواده اش داششتم، تصمیم گرفتم دیگه ازدواج نکنم و برای دخترم یه پرستار گرفتم که صبح میاد پیشش و تا 8 شب دائم باهاش بازی می کنه، شعر می خونه، بچه رو می بره بیرون و خیلی هم با هم خوبند.
من و دخترم ماهی دو بار به خونه پدرزنم سر می زدیم. آخه اونها هم نوه شون رو خیلی دوست دارن و یک اتاق پر از وسایل بازی براش درست کردند که هروقت می ریم اونجا سرگرم باشه. ما هم اونها رو خیلی دوست داریم و دو سه هفته که نمی دیدیمشون، واقعا دلمون براشون تنگ می شد.
ماجرایی که می گم مربوط به پارسال زمستونه. اون روز مادرزنم زنگ زد و بعد از احوالپرسی گفت که شب بریم خونشون. من هم قبول کردم. ما رفتیم خونشون. نمیدونستم که پدرزنم خونه نیست. وقتی فهمیدم تعجب کردم. آخه هر وقت که میرفت مسافرت، وقتی من زنگ می زدم که حالشونو بپرسم، می گفت که اون نیست و من هم سعی می کردم که وقتی برم که اون هم باشه. همیشه جلوی من راحت بود و معولا با شلوار و تی شرت یا دامن و تی شرت می گشت. من هم که اصلا تو این فکرها نبودم. یه خواهر زن هم دارم که تازه ازدواج کرده. زمان مجردیش، حتی با هم تنهایی مسافرت هم رفته بودییم ولی یک بار هم تو نخش نبودم و به این چیزها فکر نمی کردم. سرم به کار خودم بود. اونها هم همیشه به من اعتماد کامل دارند.
تا اینکه اون شب دیدم که یه دامن کوتاه و یه تاپ سفید پوشیده که بالای سینه هاش و خط وسطش کاملا پیدا بود. طبق معمول بعد از سلام رفتم برای روبوسی ولی این بار بیشتر از همیشه طولش داد و درضمن یه کمی هم منو به سینه هاش فشار داد و گفت که خیلی دلش برامون تنگ شده. یه کمی تعجب کردم ولی به روی خودم نیاوردم و رفتم نشستم. دخترم هم که طبق معمول رفت به اتاقش و سرگرم شد. از پدرزنم پرسیدم، گفت ماموریته. یه میز شیشه ای 4 نفره کنار هال داشتند که همیشه روی اون مشروب می خوردیم. زود بساط رو آماده کرد و منو دعوت کرد که بریزم. همیشه من براشون می ریختم و می گفتند بدون من نمی خورند. رومیزی توری که همیشه روی میز بود، نبودش. گفت کثیف شده بود انداخته که بشوره. نشستیم و من ریختم. بلند شد رفت دستمال آورد و دوباره نشست. جوری پاهاشو زیر میز شیشه ای تکون میداد که من کاملا حواسم بهشون جمع شد. دامنش تا روی رونش رفته بود عقب و پاهاشو آروم به هم می مالید. هر از گاهی هم به پای من می زد. دو تا پک کوچیک خوردیم و من جای پدرزنم رو هم خالی کردم. انگار که یه کمی گرمش شده باشه، یه دستمال برداشت کشید به پیشونیش و بعدش هم بالای سینه هاش و در همین حین تاپشو داد پایینتر. کرست نداشت و یه کمی از قهوه ای نوک سینه اش هم معلوم شده بود. منم دیگه حالا به کاراش با دقت نگاه می کردم ولی هنوز هم فکر نمی کردم که امشب قراره چه اتفاقی بیفته. سه چهار تا دیگه هم خوردیم و دیگه کم کم پاهای منو با پاهاش می مالید. چند بار هم پاهاشو باز کرد که دیگه دامنش کلا رفت بالا و شورتش و تپلی کوسش نمایان شد. منم دیگه داشت دوزاریم می افتاد ولی هنوز هم دلم نمی خواست رابطه مون به اینجاها بکشه. دیگه حسابی هر دومون داغ شده بودیم که گفت: خیلی حالم خوشه. کاش یه نفر الان بود که مشت و مالم میداد.
سه سال پیش که پادرد و کمر درد گرفته بود، من براش ماساژ داده بودم. این کار رو خیلی خوب بلد بودم و زنم ازم خواسته بود که مامانش رو ماساژ بدم. بعد از اون کم کم خوب شده بود و ورزش رو شروع کرده بود. هر روز ورزش می کرد و اندامش خیلی قشنگ شده بود. قدش 170 و وزنش 60 کیلو بود. سینه هاش سایز 75 و خیلی خوش فرم بودند. باسنش هم قشنگ بود و با اینکه 47 ساشه، آدم فکر می کنه 38 سالش هم نیست. خیلی به خودش می رسید.
رفت رو کاناپه ولو شد و خمار نگاهم کرد و لبخند زد. فهمیدم که باید ماساژ بدم. از انگشتای پاش شروع کردم و خیلی آروم اومدم بالا. گفتم روغن بدن دارید؟ جاشو بهم گفت و آوردم. حالا پشت پاهاشو چرب کردم و دوباره ماساژ دادم. تا پشت زانو و پایین رونش 7-8 دقیقه طول کشید. به دامنش رسیدم و یه کمی هم انگشتام رو زیر اون چرخوندم که خودش دامنشو برد بالا تا روی کونش. باز هم شرت سفیدش معلوم شد و کوسش که کاملا باد کرده بود و قلمبه شده بود. ماساژ دادم و تا نزدیک شورتش رفتم بالا. بعد دامنش رو دادم پایین. یه کم تاپشو دادم بالا و کمرشو چرب کردم و شروع کردم. گفت می ترسم تاپ و دامنم چرب بشه. لطفا درشون بیار. منم تو همون حال مستی، آروم درشون آوردم و کمرشو کامل مالیدم. تازه کم کم داشتم از این کار لذت می بردم. دوباره برگشتم رو به پایین تا به شرتش رسیدم. چند سانت دادمش پایین که چرب نشه که خودشو داد بالا و گفت اونم دربیارم. با یه کمی خجالت درش آوردم و کونش رو هم چرب کردم و ماساژ دادن. آروم ناله می کرد و همش می گفت: جان، الان رو هوام. خیلی حالم خوشه و ….
داشتم میومدم پایین به سمت رونش که لای پاشو باز کرد و منم اطراف سوراخ کونش و دور قلمبگی کوسش رو می مالیدم که دیدم یه کمی کوسش خیس شد. منم آروم انگشتم رو کنار چاک کوسش کشیدم و اونم یه آه ناز کشید. شروع کردم به مالیدن کوسش و دست چپم رو هم از روی کمرش آروم آوردم به سمت سینه هاش و کنار سینه اش رو می مالیدم. یه کمی سینه اش رو داد بالا که دستم بره زیر سینه اش. منم همین کار رو کردم و سینه اش رو گرفتم. اونم یه دفعه دستش رو روی دست من گذاشت و آروم آوردش سمت سینه ام و بعد رفت پایین تا شلوارم. کیرم سیخ شده بود و از زیر شلوار پارچه ای تابلو زده بود بیرون. خودمو بطرفش بردم و اون کیرمو گرفت. گفت: جون. کاش این مال من بود. با خجالت گفتم: شما که صاحب داری زری جون. (همیشه زری جون صداش می کردم) گفت: صاحبی که ماهی یه بار هم به زور لختم می کنه که صاحب نیست. بعدها فهمیدم که مادرزنم یه زن فوق العاده حشریه و شوهرش سرد. ولی سالهاست که همینطوری ساخته. واقعا به شوهرش خیانت نکرده بوده ولی اون سال که من برای کمر دردش ماساژش میدادم ، از ماساژ من لذت می برده و دوست داشته که یه روز با ماساژ لختش کنم. حالا هم بعد از دو ماه بدون سکس، دیگه نتونسته جلوی خودش رو بگیره.
منم که دیگه هم داشتم حشری می شدم و هم تو حال خودم نبودم، گفتم اشکال نداره زری جون، تا باشه از این جور کمبودها باشه، اگه بخوایی من برات جبران کنم. برگشت رو به من، به پشت خوابید و با لبخند گفت: پس زود لباساتو دربیار. گفتم: آخه دخترم اگه بیاد و ما رو ببینه چی؟ بهش می گم امشب اینجا می مونیم. خیلی هم خوشحال میشه. وقتی خوابید من در خدمتم. گفت: خودت میدونی که اون تا موقع رفتن از اون اتاق بیرون نمیاد. تازه، من تا موقع خواب از دوری کیرت می میرم. ولی من قبول نکردم. اصلا نمیتونستم تصور کنم که مادرزنم داره این حرفا رو میزنه. یه کم بدنشو از بالا تا پایین بوسیدم. به کوسش که رسیدم سرم رو با دستش فشار داد روش. منم یه کم مکث کردم و لیسیدمش. اونم کیرمو با دستش از روی شلوار می مالید. حسابی داشت کیف می کرد. می گفت: جوووون، بخورش، همش مال خودته، … و بعد از حدود دو دقیقه یه آه بلند کشید و ساکت شد. ارضا شده بود.
منو کشید طرف خودش که بخوابم روش. ولی من بوسیدمش و سرم رو گذاشتم رو سینه اش. بعد از چند دقیقه یه کم حال اومد و منم یه دستمال براش آوردم و اطراف کوسش رو تمیز کردم. ازم تشکر کرد و گفت که تا حالا شوهرش کوسش رو نخورده بوده. کمکش کردم لباسشو پوشید و رفت آشپزخونه برای آماده کردن شام. منم رفتم به دخترم سر بزنم که غرق بازی بود و نمیدونست که باباش از امشب دیگه یه جور دیگه به زری جون نگاه می کنه.
خیلی زود شام رو خوردیم و دخترم هم ساعت 10 خوابید. گذاشتمش تو تختش و داشتم پتو مینداختم روش که دیدم زری جون از پشت چسبید بهم و کیرمو گرفت و گفت: زود باش دیگه دارم می میرم. آرش جونمو می خوام. یه لباس خواب خیلی نازک پوشیده بود. شورت و کرست صورتی هم که تازه پوشیده بود از زیرش پیدا بود.
پتو رو انداختم رو دخترم و گفتم بریم عزیزم، همش تا صبح مال خودته.

اتاق خواب و تختشون رو آماده کرده بود و یه چراغ خیلی کم نور روشن بود. اول ایستاده بغلم کرد. به هم لبخند زدیم و شروع کرد به لب گرفتن. زبونش رو روی لبای من می چرخوند. خیلی لذت می بردم. تو همون حال، آروم دکمه های پیراهنم رو باز کرد و اونو درآورد. دستش رو از زیر زیرپوشم برد تو و کمرم رو می مالید. منم کمرش و کونش رو می مالیدم. کمربند و زیپ شلوارم رو هم باز کرد. شلوارم افتاد پایین و دستش رو از پشت کرد تو شرتم و کونم رو مالید. زیرپوش و شورتم رو هم کم کم درآورد و برای اولین بار من لخت با یه کیر راست جلوی مادر زنم بودم. رفت پایین، کیرم رو با دستش گرفت و آروم به نوکش زبون زد. خیلی با حرارت و قشنگ تخمام و کیرمو می خورد و باهاشون بازی می کرد. منم موهاشو نوازش می کردم.
آه و اوه من دراومده بود و گفت که باز هم برای اولین باره که درست و حسابی داره کیر می خوره. شوهرش نمیذاره کیرشو بخوره. چون تا کیرش می رفته تو دهن زری جون، آبش میومده و دیگه چیزی برای کوس زری جون نمیمونده. شوهرش حق داشت. انصافا خیلی قشنگ ساک می زد.
بغلش کردم و انداختمش رو تخت. خودمم کنار تخت نشستم. از نوک انگشتاش شروع کردم به خوردن. می خوردم و میومدم بالا و لباس خوابش رو میدادم بالاتر. به شورتش رسیدم. بوسیدمش. چه بویی داشت. آروم درش آوردم و شروع کرم به خوردن کوسش. آروم آه می کشید. پاهاشو باز کرده بود. می کفت: جوووووون … بخورش … زودباش … همشو بخور …
زبونم رو تا ته می کردم توش و درمی آوردم. با انگشتم هم با سوراخ کونش ور می رفتم و با یه دستم هم با سینه هاش بازی می کردم. یه کمی رفتم طرفش. کیرمو گرفت تو دستش و بازی کرد و منم دیگه حسابی داشتم کوسشو می خوردم. صداش بلند شده بود و بعد از چند دقیقه ارضا شد. بی حس شد. رفتم خوابیدم روش. اما پایین. سینه ام رو کوسش بود. شکمش رو بوسیدم. منو گرفت فشار داد به خودش. منم آروم دلش رو می بوسیدم و می لیسیدم. با انگشتم کرستش رو دادم بالا و خودمو کشیدم بالاتر. شروع کردم به خوردن سینه هاش. یه کمی با هم چرخیدیم. کرستش رو از پشت باز کردم و با لباس خوابش با هم درآوردم. حالا دیگه کاملا روش بودم و از هم لب می گرفتیم. کیرم لای پاش بود و با تکونهای اون روی کوسش بالا و پایین می رفت و با دستش هم محکم منو فشار میداد. بعد از دو سه دقیقه، پاهاشو باز کرد و گفت: “حالا بکن تو کوسم. تا ته بکن” کیرمو گذاشتم رو کوسش یه کم مالوندم. اومدم که یه ذره بکنم تو و یواش یواش تا ته برم که با پاهاش محکم منو هل داد جلو و با یه ضربه تا ته رفت تو کوسش. یه داد کشید. آخه هرچی باشه به گفته خودش کیر من دو برابر شوهرش بود و داشت جر می خورد. اومدم بیارم بیرون. نذاشت و گفت: “آرش جون منو بکن … محکم بکن … جرم بده …. کوسمو پاره کن …” منم دیگه حالی به حالی شده بودم و شروع کردم به تلمبه زدن. از لذت داشت می مرد. همش با التماس می گفت که بیشتر پاره اش کنم. منم همین کارو می کردم. با ناخنهاش پشتم رو چنگ می زد و دو سه بار هم گازم گرفت. بعد از چند دقیقه، احساس کردم آبم داره میاد. بهش گفتم. درآوردش بیرون. فکر کردم برای اینه که تو کوسش نریزه. ولی گفت: “حالا زوده. با این کیر خیلی کار دارم” یه نیشگون کوچیک از سر کیرم گرفت. دردم اومد. احساس کردم یه کم کیرم می خواد بخوابه که گفت: “حالا از پشت بکن تو کوسم” منم یه چشم خوشگل بهش گفتم. رو تخت چهاردست و پا شد و یه کمی پاهاشو از هم باز کرد. سر کیرمو از پشت گذاشتم رو سوراخ کوسش. با یه فشار کوچیک نصفش رفت تو و با چند تا حرکت تا ته دادم تو. خودش هم مرتب عقب و جلو می کرد. آروم خم شدم روش و با دست راستم بالای کوسشو می مالیدم و با دست چپم سینه هاشو. داد و هوار می کرد و همش قربون صدقه کیر من می رفت و می گفت: “دارم به آرش جونم کوس می دم … کیر خوشگل آرش جونم داره کوسمو جر می ده … جووووووون …. کوس زری عاشق کیرته … محکم بکن … ” اعتراف می کنم که دیگه داشتم کم می آوردم. آخه تکونهاش و حرفهاش خیلی حشریم می کرد و بعد از دو سه دقیقه باز احساس کردم آبم داره میاد. گفتم می خوام بخوابم. منو به پشت خوابوند. تو این فاصله خودم یه نیشگون دیگه از کیرم گرفتم و اونم فهمید و خندید.
نشست رو کیرم و بالا و پایین رفت. منم سینه هاشو می مالیدم و هر دومون آه و اوه می کردیم. باز هم قربون صدقه کیرم رفت و همون حرفا رو میزد. بعد از دو دقیقه که دیگه داشتم می ترکیدم بهش گفتم آبم داره میاد. خوابید روم گفت: “همشو بریز تو کوسم. لوله هامو بستم” منم از خدا خواسته، محکم بغلش کردمو با فشار تمام آبمو ریختم تو کوسش. اونم به خودش می پیچید و بعد بیحال شد. فهمیدم که اونم ارضا شده و بدون هیچ حرف و حرکتی یکی دو قیقه همدیگه رو فقط بغل کردیم. تو آسمون بودم. واقعا تو عمرم همچین سکسی نکرده بودم. لبم رو که بوسید به خودم اومدم. منم بوسیدمش. همونجوری که همدیگه رو بغل کرده بودییم، چرخیدیم و به پهلو خوابیدیم. موهامو نوازش کرد و گفت: “حسرت یه سکس با لذت تو تمام این سالها به دلم مونده بود ولی تو امشب منو به آرزوم رسوندی. ازت ممنونم” گفتم: “منم ازت ممنونم زری جون. میدونی که منم مدتهاسکس نداشتم. ولی امشب تو زندگیم رو عوض کردی”
گفت:” آرش جون، کاش می شد هرشب با هم باشیم. میدونی که خیلی دوستت داشتم. حالا دیگه عاشقتم. قول بده هر وقت که موقعیت مناسب بود، شب مال من باشی. منم موهاشو ماساژ میدادم ودیگه با پررویی گفتم: “آخه زری قشنگم، قربون لب و سینه های قشنگت برم، مگه می تونم بگم نه؟ چرا تا حالا بهم نگفته بودی؟ منم مثل تو همیشه حشرم ولی فقط ماهی یکی دوبار با جق زدن خودمو خالی می کردم.” گفت: “نمیدونی که منم چند ساله که به یاد تو شبهای تنهایی، با خودم ور میرم و خودمو ارضا می کنم. ولی از این به بعد، فقط تو کوس من خالیش کن. حیفه به خدا”
منم بوسیدمش و خندیدیم. بهش قول دادم که در فرصتهای مناسب با هم باشیم. خیلی خسته بودم. کم کم با نوازشش تو بغلش خوابم برد. نزدیک شش صبح بود که طبق عادت بیدار شدم. زری جون کنارم خوابیده بود. شرت و کرستش رو پوشیده بود و یه دستش رو سینه ام بود. اومدم آروم برش دارم و برم حموم. بیدار شد. گفتم: “ببخشید عسلم. من میرم یه دوش بگیرم. با عشوه گفت: “تنهایی میری؟” گفتم: “اگه زری جونمم بیاد که دیگه خیلی عالیه” زود بلند شد و منم یه شرت پام کردم. رفتیم طرف حموم. یه شورت و حوله از کمد شوهرش برام آورد و برای خودش هم یه حوله آورد. رفتیم تو و دوباره لب و سینه و کوس خوردن من شروع شد. حالا تو نور بدنشو میدیدم. واقعا بهش نمیخورد 47 سالش باشه. بدن ورزشکاریش رو سانت به سانت خوردم و مالیدم و اونم لذت می برد. بعد من ایستادم و اون برام ساک زد. انگار این دفعه برام جذابتر شده بود.
وان هم دیگه پر از آب و کف شده بود و با هم رفتیم توش. اول من به پشت خوابیدم و اونم اومد پشت به من خوابید رو من. کیرم لای پاش سیخ بود و خودشو بالا و پایین می کرد. منم گردنشو می خوردمو سینه هاشو می مالیدم و اونم باز قربون صدقه ام میرفت. یک ساعتی اون تو مشغول بودیم و چند مدل عوض کردیم. یکبار وسط کار ارضا شد و آخر هم باز با هم ارضا شدیم. باز هم خواست که آب کیرم رو تو کوسش خالی کنم. وقتی آبم داشت میومد، گفت: “جوووووون … آتیشم می زنه … آبت خیلی داغه … کیرتم کوسمو می سوزونه …. بریز توش .. کوسمو پر کن … ” و منم با فشار ریختم توش و باز هم بیحال افتادیم.
بعد از چند دقیقه بلند شدیم و خودمون رو شستیم. در تمام مدت شستن باز هم به من می چسبید و قربون کیرم می رفت. کیرم دوباره سیخ شده بود و می خواست دوباره برام ساک بزنه. گفتم: “زری جون، کم بخور، همیشه بخور” خندید و گفت: “آخه من تا شب که دوباره برگردی میمیرم” با تعجب گفتم: “مگه من امشبم اینجام؟” گفت: “از این به بعد نمی خوام هیچ شبی تنها باشم. هر وقت شوهرم رفت مسافرت، تو باید شوهرم بشی” خندیدم و گفتم:”من باید دعا کنم که یه موقع به شوهرت ماموریت چند هفته ای ندن وگرنه کمر من دیگه صاف نمیشه” خندید و گفت: “کاش یه انتقالی چندساله بهش بدن که خیالم راحت باشه تا چندسال هرشب کیرتو می کنی تو کوس من” دوباره چسبید بهم و کیرم رفت لای پاهاش. میدونست چیکار کنه که دوباره حشری بشم و شدم و یه بار دیگه تا دسته کردم تو کوسش و باز هم ریختم تو کوسش. دیگه داشت دیرم می شد. یه دوش گرفتیم و اومدیم بیرون. تا من سشوار کنم و لباس بپوشم، صبحونه رو آماده کرده بود. عسل و شیرموز و خامه و کره و … همون حوله فقط تنش بود. گفتم: “چه خبره بابا؟” گفت: “بخور عزیز دلم. تو باید جون داشته باشی. نمی خوام به این زودیها از کمر بیفتی” نشستم که بخورم. اومد کنارم و منو بوسید و نشست روی پام. سینه هاش پیدا بود و حوله هم تا رونش رفته بود کنار. یه لقمه برام درست کرد. اومد بذاره تو دهنم. ازش گرفتم و مالیدمش به سینه هاش و گفتم: “حالا خوشمزه شد.” خندید و سینه هاش رو به صورتم فشار داد. گفت: “همش مال خودته عزیزم” منم بوسیدمش و چندتا لقمه دیگه هم با همین حرفها خوردیم. می خواستم وسایل دخترم رو که خواب بود جمع کنم و همونطوری تو خواب ببرمش تو ماشین که زری اومد و گفت: “بذار اینجا باشه” گفتم: “می دونی که پرستارش هر روز 8 صبح میاد تحویلش می گیره.” گفت: “زنگ بزن بگو امروز نیاد. امروز من میشم پرستارش. تازه، امشبم می خوای بیایی دیگه. نه؟” خندیدم و گفتم: “باشه عزیز دلم. تا شب دخترم پیشت باشه. شب تا صبح هم خودم پیشتم.” یه لب طولانی گرفت و من رفتم.
موقع رفتن همش می گفت که مواظب خودم باشم و شب زود برم خونشون.
از اون شب، تقریبا ماهی 5-6 شب که تنهاست خونه اشون هستم و همه مدل سکس با هم داشتیم. حتی کونش رو که آکبند مونده بود بهم هدیه کرد. من تا حالا کون نکرده بودم. یه روز صبح تو حموم ازم خواست که امتحان کنیم و من لذت این هدیه جدیدش رو تا حالا چند بار بردم. جالبه که پدرزنم هم میگه که دیگه به مسافرتهای من هم عادت کرده و دیگه غر نمیزنه که چرا اینقدر ماموریت میرم